Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 گفتم : تو ش****ـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 منم، منی که دیگر هیچ چیزی را دوست نمی دارمبه نشان نا رضایتی از امر تغییر پذیر.نفرت هم نمی ورزم به هیچ چیز به نشان نارضایتی تمام عیار از امر تغییر ناپذیر. ((برتولت برشت نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 ترا من چشم در راهم شباهنکامکه میگیرند در شاخ «تلاجن*» سایه ها رنگ سیاهیوزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛ترا من چشم در راهم.شباهنگام، در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛ترا من چشم در راهم. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر می دارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید (( صبح به خیر)) زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد و در این حسی است که من آنرا به ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست دل من که به اندازه یک عشقست به بهانه های سادة خوشبختی خود مینگرد به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای و به آواز قناری که به اندازه یک پنجره می خواند آه... سهم من اینست سهم من اینست سهم من، آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید: ((دستهایت را دوست میدارم)) دستهایم را در باغچه میکارم سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت گوشواری به دو گوشم میآویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم کوچه ای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را باد با خود برد کوچه ای هست که قلب من آنرا از محله های کودکیم دزدیده ست سفر حجمی در خط زمان و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی یک آینه بر میگردد و بدینسانست که کسی میمیرد و کسی میماند نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 من پری گوچک غمگینی را میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نیلبک چوبین مینوازد آرام، آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد. ((فروغ فرخزاد)) نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 مهم نبود فردا چی میشه مهم اینه که امروز دوستت دارم مهم نبود فردا کجایی مهم اینه که هر جا باشی دوستت دارم مهم نبود تا ابد با هم باشیم مهم اینه که تا ابد دوستت دارم مهم نبود قسمت چیه مهم اینه که قسمت شد دوستت داشته باشم اما افسوس لحظه ها چه زود تمام میشوند امروز هم به انتها رسید با غم های فردایم چه کنم؟ نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 از التهاب اشک، از عبور سنگین لحظه ها و سکوت مرگ آور حسرت، در این صحرای بی پایان، به روی ماسه های سرنوشت خویش می بارم نه نای رفتن دارم، نه تاب ماندن آرام و سنگین قدم بر می دارم، به کدامین سو، نمی دانم سر به سوی آسمان می کنم، معبودا! از این همه گذشتن خسته ام، پناهم ده امشب، که از خویشتن گسسته ام، به راه خود ادامه می دهم، چشمانم به دور دست ها خیره مانده، گام هایم، آرام و آرام تر می شوند، دیگر سرما تمام وجودم را گرفته نفس هایم به شماره افتاده و دیگر توان ایستادن ندارم، هوای پریدن به سرم زده، ندایی در من نجوا می کند، باور کن فردا خواهد آمد. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 عشق نمی پرسه تو کی هستی عشق فقط میگه:تو مال منی. عشق نمی پرسه اهل کجایی فقط میگه:توی قلب من زندگی می کنی. عشق نمی پرسه چکار می کنی فقط میگه:باعث میشی قلب من به ضربان بیفتد. عشق نمی پرسه چرا دور هستی فقط میگه:همیشه با منی. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 سنگ قبر من بنويسـيد خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تـنها از اين نظر كه سـراپا شـكســته بود بر سنگ قبر من بنويســـــــيد پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود بر سنگ قبر من بنويســيد اين درخت عمري براي هر تبر و تيشه، دســــته بود بر سنگ قبر من بنويســــــيد كل عمر پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 امشب دلم ميخواهد به كسي بگويم"" دوستت دارم."" تو نهراس و آنكس باش. بگذار با هر آنچه در توان دارم همين امشب به تو ثابت كنم كه دوستت دارم. بگذار برايت نقش آن دلباخته اي را بازي كنم كه لحظه اي دور از محبوب خويش زندگي را نميتواند. بگذار همچون معشوقي كه براي وصال معشوقش جان ميدهد برايت جان دهم. بگذار همين امشب پيش پايت زانو بزنم و تو را ستايش كنم. بگذار در تاريكي به تو لبخند بزنم. نگذار زمان از دستم برود و تو را درنيابم. ميخواهم بينديشي كه همين امشب غير از من كسي ديوانه تو نيست هرچند كه جاهلانه فكري باشد. كمي بيشتر با من و همين امشب بگذار خيال كنم كه جز تو كسي نيست. همين يك امشب را بگذار نقش بازي كنم. نقش حقيقت را. همان كه دور از تو بارها روبه روي آينه تمرين كرده ام. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 بگذار که در حسرت دیدار بمیرم... در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم... دشوار بود مردن و روی تو ندیدن... بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم... بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ... در وحشت و انوده شب تار بمیرم... بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب.... دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم... میمیرم از این درد که جان دگرم نیست... تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم... تا بوده ام ای عشق وفادار تو هستم... بگذار بدانگونه وفادار بمیرم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 او رفت و من ماندم بگذار برود میخواهم از دور طلوع لبخندش را نظاره گر باشم عزیز ترین خوب ترین از دور با خنده هایت میخندم با اشکهایت اشک می ریزم از دور نگاهت می کنم اخم که بر پیشانی بلندت نقش ببندد با دستانم گره از آن می گشایم تو بهتر میدانی اینقد تو رو دوست دارم که هیچ کسی کسیو اینجوری دوست نداره وقتی صداتو میشنوم دلم برات پر میزنه ترس یه روز ندیدنت غم بزرگ قلبمه اما تحمل می کنم زیرا نمیخواهم تو را در قفس طلایی عشقم محبوس ببینم من تحمل میکنم به امید دیدن پرواز تو در آسمان تحمل می کنم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 http://hamider.parsiblog.com/PhotoAlbum/kamiparande/god.jpg نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 عاشق تر از این بودم اگر لحظه ی پرواز در دست نجیب تو کلید قفسم بود عاشق تر از این بودم اگر عطر نفسهات در لحظه ی بی همنفسی ‚ همنفسم بود عاشق تر از این بودم اگر فاصله ها را این اینه ی شب زده تکرار نمی کرد عاشق تر از این بودم اگر هق هق ما را این سایه ی سرمازده انکار نمی کرد با تو بهترین بودم ‚ همسایه ی خورشیدی تو نقش تبسم را ‚ از اینه دزدیدی عاشق تر از این بودم اگر در شب وحشت مثل تپش زنجره نایاب نبودی عاشق تر از این بودم اگر وقت عبورم آنسوی سکوت پنجره خواب نبودی عاشق تر از این بودی اگر ثانیه ها را اندوه فراموشی من تار نمی کرد عاشق تر از این بودی اگر این دل ساده اسرار مرا پیش تو اقرار نمی کرد با تو بهترین بودم ‚ همسایه ی خورشیدی تو نقش تبسم را ‚ از اینه دزدیدی یغما گلرویی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 حال من دست خودم نیست، دیگه آروم نمی گیرم دلم از کسی* گرفته که می*خوام براش بمیرم باز سرنوشت و انتهای آشنایی باز لحظه* های غم* انگیز جدایی باز لحظه* های ناگزیر دل* بریدن بازم اول راه و حس تلخ نرسیدن پای دنیای تو موندم ، مثل عاشق های عالم تا منو ببخشی آخر ، تا دلت بسوزه کم کم مثل آینه رو به رومه ، حس با تو بودن من دارم از دست تو میرم ، عاشقی کن ، منو نشکن منو نشکن باز سرنوشت و انتهای آشنایی باز لحظه* های غم* انگیز جدایی باز لحظه* های ناگزیر دل* بریدن بازم اول راه و حس تلخ نرسیدن عبدالجبار کاکایی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 چه ضیافت غریبی من و گیتار و ترانه جای تو : یه جای خالی شعر من شعر شبانه هرم خورشیدی چشمات من رو آب کرد تموم کرد لحظه ی ناب پریدن با یه دیوار رو به روم کرد گوش بده !* ترانه هام ترجمه ی چشمای توست تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست تو ضیافت سکوتم تو اگه قدم بذاری می بینی از تو شکستم اما تو خبر نداری بی تو از زمزمه دورم بی تو از ترانه عاری زخم تو : زخم همیشه اینه تنها یادگاری گوش بده !* ترانه هام ترجمه ی چشمای توست تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 دو دستم ساقه سبز دعایت گـل اشـکم نثـار خاک پایـت دلم در شاخه یاد تو پیچیـد چو نیلوفر شکفتـم در هوایت به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم زدیده خون به دامن می فشانم چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی نیستان را به آتش می کشانم به یادت ای چـراغ روشـن مـن ز داغ دل بسوزد دامـن مـن ز بس در دل گل یادت شکوفاست گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن همه شب خواب بینم خواب دیدار دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار و خورشیدی و من شبنم چه سازم http://picasion.com/pic11/5fae2ce003e2614e084c9f52dc6a2caf.gifنه تـاب دوری و نه تاب دیــدار سـری داریـم و سـودای غـم تـو پـری داریـم و پــروای غم تـو غمت از هر چه شادی دلگشاتـر دلـی داریـم و دریــای غم تـو قیصر امین پور نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 کمتراز چشم تو نمیخواهم نگاهم کن آنقدر نگاهم کن تا چون نیلگون ترین شب بر آسمان بشکفم تمام آوازهایت را به جویبار بخشیده ای و سبدت را به من نزدیک بیا ؛ میخواهم لبخندت را بچینم. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 می*نشیند سخنت در دل و جانم چه کنم می*شود همنفس نای نهانم چه کنم دل شوریده من چون که شراب تو چشید آنچنان گشت که از او به فغانم، چه کنم نه عجب گر دلم از سردی این شب بگرفت یار خورشید و سحرخنده آنم چه کنم هین مگو چند ز صبح و نفسش یاد کنی زنده است از دم او روح و روانم چه کنم در دل چشم تو آن شعر چنان آب روان خوانده*ام لیک نیاید به بیانم چه کنم عهد کردم که دگر سفره دل نگشایم عشق فریاد برآرد ز نهانم چه کنم به رطب باز کنم روزه خود بار دگر باز مهمان دلت در رمضانم چه کنم... نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 اگر دیدار هر روزه ی تو ، عادتی باشد، عادت، به شولای جانسوز جدایی به آتش میکشم تمامی روزهای آفت زده دیدار را ؛ تا ازمیان خاکسترها بروید از نو، "عشق، تنها عشق" برای تمامی لحظه های دیدارها.........!! نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 تا رسیدن به تو چند قدم باقیست؟ چه میتوان کرد اینهمه شوق و اشتیاق را برای رسیدن اگر پایان اینهمه انتظار، عشق نباشد ؟ و رنگ دیدار، از پس چشمان بارانی رنگین کمان دل انگیزی نباشد ؟ با من بگو از همه رازهایی که در دل نهفتی و نگفتی.. با من بگو از تمام رد پاهایی که گذاشتی و نشانی اش را ندادی.. با من بگو اگر عشق را جای دیگر جا گذاشتی..!! میدانم هنوز هم باید سراغت را از آب و آیینه ها بگیرم و نشانی ات را از باران... شاید پاسخی برای تمام پرسشهای من پیدا شود... نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 آرام دل غمگینم: به مقدسات سوگند زیباترین زیارت غرقه شدن در دو چشم سیاه توست عجب تقدسی دارد این معبد و چه خلوص دارد این نیایش به خلسه میبرد ذهن را و به سماع وا میدارد روح را بگذار نذر من این باشد ، بی هیچ من و مایی چهل شب بی هیچ پلک زدنی عابد چشمان تو باشم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 آری،آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 آه بگذار گم شوم در تو کس نیابد ز من نشانه من روح سوزان و آه مرطوبت بوزد بر تن ترانه من نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
Hojjat ارسال شده در آبان 16، 2013 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در آبان 16، 2013 نیمه شب در دل دهلیز خموش ضربه پایی افکند طنین دل من چون دل گلهای بهار پر شد از شبنم لرزان یقین گفتم این اوست که باز آمده است نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .