رفتن به مطلب

یــاد داشــت هــای مـــن و تــــــــــــو


negar

ارسال های توصیه شده

گاهـ ـي حجـ ـم ِ دلــــتنـگي هايـ ـم

 

آن قــَ ـــ ـدر زيـاد ميشود

 

که دنيــــا

 

با تمام ِ وسعتش

 

برايـَم تنگ ميشود ...

... دلتنــگـم...

 

دلتنگ کسي که

دلتنگي هايم را ديگر نمي بيند ..اشک هایم ...بی قراری هایم ...حتی درد کشیدنم را ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 78
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد

عجب از محبت من که در او اثر ندارد

غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد

دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

بعضی آدمها بوی خوب دارند حتی وقتی دورند !!!

 

دلت که براشون تنگ میشه ،

 

بوی خوبشون تو ذهنت میپیچه و اونقدر دلت هواشونو میکنه

 

که دوست داری فریاد بکشی و بگي

 

دلم واست تنگ شده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نمیدانستم دلتنگی دل نـ ـ ـازکم میکند . . .

 

آنقدر که به هر بهانه ی کوچکی

چانه ام بلرزد و چشمهایم پر . . .

نمیدانستم نبودنت کودکم میکند . .

آنقدر که ساعتها گوشه ای بشینم و

با همه قهر که چرا نیستی . . .چـ ـ ـرا . . .؟؟

http://upload7.ir/images/76429683974843455219.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن !

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری . . .

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری . . .

یا جمله ای مثل : چیزی شده ؟!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و

با لبخندی سرد میگی : نه . . . هیچی . . . !

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

http://upload7.ir/images/31702469908417389368.jpg

از سکوتــم بتــرس....

وقتــی که ساکت می شوم ...

لابـد همــه ی درد دل هایــم را بــرده ام پیش خدا ...

بیشتر که گوش دهــی ...

از همــه ی سکوتــم ...

از همــه ی بودنــم ...

یک "آه" می شنـــوی ...

و باید بترســـی ..از "آه"

مظلومـــی که فریاد رســی جز خدا ندارد...

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://www.shantik.com/userfiles/images/1392/fiordalisogioacchinomaurizio.gif

 

دل ﻣﻦ...

 

ﮐﻠﺒﻪ ﺑﺎراﻧﯿﺴﺖ...

 

و " ﺗـــــــــــﻮ "....

 

آن ﺑﺎران ﺑﯽ اﺟﺎزه ای

 

ﮐﻪ ﻧﺎﮔهان

 

در اﺣﺴﺎس ﻣﻦ

 

ﭼﮑﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ.....

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

زیبایی هارا

 

چشم میبیند

 

و مهربانی هارا

 

دل

 

چشم فراموش میکند اما...

 

دل هرگز!

 

پس بدان تا زمانی که

 

دل زنده است

 

فراموش نخواهی شد...

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و

 

وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من اینجوری نمیتونم یه سدی بین قلب ماست

 

تو باید غرق شی در من بفهمی کی دلش دریاست

 

من اینجوری نمیتونم تو پای من نمیشینی

 

تو رو اونقدر بخشیدم بزرگیم رو نمیبینی

 

همیشه مقصدم بودی کجا با تو سفر کردم

 

چقدر تنها برم, دریا چقدر تنهایی برگردم

 

 

تقدیم به دریا خواهر عزییییییییزم :35:cbc:35:cbc:35:cbc

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛

روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد :

- غمگيني؟http://uploadax.com/images/50694759365682322850.jpg

- نه .

- مطمئني ؟

- نه .

- چرا گريه مي کني ؟

- دوستام منو دوست ندارن .

- چرا ؟

- چون قشنگ نيستم .

- قبلا اينو به تو گفتن ؟

- نه .

- ولي تو قشنگ ترين

دختري هستي که من تا

حالا ديدم .

- راست مي گي ؟

- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد.

چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛

عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!

http://uploadax.com/images/29841651953418070888.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد. دست برد و

 

از جیب کوچک جلیقه*اش سکه*ای بیرون آورد. در حین

انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر

را زیاد می*کند، منصرف شد و رفت...

 

http://uploadax.com/images/13813023900642930173.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

انقدر به ادم های روی زمین بی اعتماد شده ام که میترسم وقتی از خوشحالی به هوابپرم...

زمین رو از زیر پام بکشند!!

ما در روزکاری زندگی میکنیم که تنها خدایش از پشت خنجر نمیزند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام ای خواب ای رویا

 

سلام ای آنکه با تو عشق شد پیدا

 

سلام ای آشنا ، ای مه

 

سلام ای مونس شب ها

 

مرا با خود ببر زینجا

 

نمی دانی که چشمانت

 

چه با من میکند هر شب

 

نمی دانی فریب چشم های تو

 

طلسمم میکند دیوانه می سازد نگاهم را

 

ولی افسوس اینجا

 

فاصله

 

صدها

 

هزاران راه را باید بپیماید

 

و من تنها

 

ندارم طاقت رفتن

 

نگاهم کن

 

بشو همراه

 

من اینجا بی تو تنهایم

 

و می گیرم

 

سراغ چشم هایی را

 

که یک شب آتشی افکند در جانم

 

ولی افسوس

 

این آتش

 

زبان شعر هایم را

 

نمی داند

 

نشد همراه

 

ندانست این دل تنها

 

که یک دم

 

هم زبانی را

 

طلب دارد

 

نمی داند دل تنها

 

پری رویان دیگر را

 

نمی داند اگر

 

یک دم !

 

شبی !!

 

تنها !

 

زبانم را بداند او

 

من آن شب را

 

کنم تا صبح فردا

 

روشن از مهتاب

 

و فردا روز آغاز است

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.


×
×
  • اضافه کردن...