رفتن به مطلب

**دل نوشته ها**


BAHAREH

ارسال های توصیه شده

چه تنگنای سختی است!

يک انسان يا بايد بماند يا برود.

 

و اين هر دو،

 

اکنون برايم از معنی تهی شده*است

 

و دريغ که راه سومی هم نيست

 

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRx_QOG-3Uj0Rl9eQ9rCs-aBRAT7eRSTrQeGM0Lrq6OnmBUh9TE

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حالا که آمده ای

 

هی بر نگرد و هی پشت سرت را نگاه نکن

 

گنجشک های آن شهر دور دست هم

 

برای خود فکری می کنند !

 

***

 

حالا که آمده ای

 

هی دست و دلم را نلرزان

 

هی دلواپسم نکن

 

اگر نمی مانی

 

بیابان های بی باران

 

منتظرم هستند !!!

 

***

 

حالا که آمده ای

 

همین پرنده بی طاقت

 

که تو را گم کرده بود

 

با خیال راحت

 

دلش را بر می دارد و

 

به جانب جنگل های دور می رود

 

***

 

حالا که آمده ای

 

تازه می فهمم

 

احساس آن دهقان پیر و

 

مزه ی دعای باران را

 

***

 

حالا که آمده ای

 

خدا هم خوشحال است

 

دیگر وقتش را نمی گیرم

 

***

 

حالا که آمده ای

 

نمی خوابم

 

وقتی منتظر کسی نیستی

 

چه قدر بیداری بهتر است !

 

***

 

حالا که آمده ای

 

از گاوها بگو

 

فلسفه اش چیست

 

آن همه مهربانی و

 

این شاخی که بر سر دارند !!!

 

***

 

حالا که آمده ای

 

به همان زنبوری می اندیشم

 

که نیشت زد و تو خندیدی

 

چه درد قشنگی دارد این مهربانی !

 

***

 

حالا که آمده ای

 

برایت نه گردنبند می خرم

 

نه دستبند

 

تو هیچ گاه قفس ها را

 

دوست نداشته ای

 

***

 

حالا که آمده ای

 

پیشاپیشِ همه باران ها به دیدارت می آیم

 

خودت به من آموخته ای

 

برای دیدن دریا

 

دلی و

 

دیگر هیچ !!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حالا که آمده‎ای

" سلام "

حالا که نمی‎روی

" خداحافظ " ای همه شب‎هایی که با هم

گریه کردیم

 

***

 

حالا که آمده‎ای

چه لباس‎های مهربانی پوشیده‎اند

همه‎ی این کلماتی که از تو می‎گویند !

 

***

 

حالا که آمده*ای

از این چمدان می*ترسم

این چمدان را بر می*دارم

این چمدان را

به دریاهای دور می*اندازم

 

***

 

حالا که آمده*ای

گریه نمی*کنم

این باران

از آسمان دیگری است !

 

***

 

حالا که آمده*ای

فقط به همین لحظه بیندیش

به این همه شادمانی که آمده*اند و

برای دیدنت به هم تَنِه می*زنند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بی او هر شب می نشینم در کنار خویشتن...

 

اشک می ریزم بحال روزگار خویشتن...

 

لحظه هایم بویی از پاییز غربت می دهد...

 

دوست دارم زندگی را در حصار خویشتن...

 

سخت دلتنگم از این پس کوچه های زندگی?می گذارم!

 

غم بماند یادگار از روزگار خویشتن...

 

بی او هم من در کنج اتاق خانه خلوت می کنم...

 

اشک می ریزم بحال روزگار خویشتن

 

http://gooderion.persiangig.com/Najva/Image/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%B2%20%D9%88%20%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%A7%D8%B1.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آه ! نمي دانم

براستي اين تقدير من ا ست!

يا سرنوشت توست!

كه اينگونه

ديواري از جنس فاصله

بين نگاهمان

كلاممان

و بين دستهامان

جدايي افكنده ست

 

***

 

ديرگاهي ست

صداي تپش قلبت

شوق زيستن را

در من

نيفروخته

و ترنم صداي مهربانت

سرود هستي را

با من تكرار نكرده ست

 

http://axgig.com/images/26276583358624169347.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وقتی از ناله تلخم

 

دل شب میلرزد ؛

 

وقتی از چشم فلق , قطره اشکی ریزد ؛

 

وقتی آن لحظه که دل , یاد تو را میجوید ؛

 

ناگه از سمت جنون عطر تو بر میخیزد .

 

بوی تو , خالی آغوش مرا پر کرده ,

 

در و دیوار خانه همه بی تاب تماشای "تو و من" با هم !

 

 

http://www.girls-ly.com/vb/storeimg/img_girls-ly1365348453_923.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شبیه شمع كه خیلی نجیب میسوزد دلم برای تو گاهی عجیب میسوزد

 

دلم برای دل ساده ام كه خواهد خورد دوباره مثل همیشه فریب میسوزد

 

نشسته ای به امید كه؟ گـُر بگیر ای عشق همیشه آتش تو بی لهیب میسوزد

 

تو اشتباه نكردی گناه آدم بود اگر هنوز بشر پای سیب میسوزد

 

من آشنای تو بودم ولی ندانستم غریبه ها دلشان هم غریب میسوزد

 

برای من فقط این دل ز عشق جا مانده است كه با نگاه شما عين قریب میسوزد

 

http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTJkscf9xrmdlxrZoeRsk8TLFUUopNyTfA6EZRMoX19Xv0d3xNc

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گفتن ندارد

 

اما ، درد را می توان از نگاه مردم خواند ...

 

تلخی را می توان از چهره ی مردم چشید ...

...

زجر را می توان از دست های چروکیده ی پیر مردان فهمید ،

 

خداوندا یا دنیایت را بد ساختی ، یا من و امثال من بد آجر ها را روی هم گذاشتیم !

 

غم می بارد از حرفایم ، با چتر بخوان نوشته هایم را

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

از زندگی از این همه تکرار خسته ام

 

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

 

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

 

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

 

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

 

آه... کزین حصار دل آزار خسته ام

 

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

 

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

 

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

 

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

 

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اشکهايم را برايت نامه مي سازم و مي گويم كه قلبم جايگاه توست

 

 

تويي تنها اميد من براي ماندن و بودن

 

 

تويي تنها پناه اين تن رنجور

 

 

بيا بامن بخوان

 

اين بغض بي پايان

 

مرا از رنج اين تنهايي ممتد رهايم ساز

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به چه می خندی تو ؟

به مفهوم غم انگیز جدایی ؟

به چه چیز ؟

به شکست دل من یا به پیروزی خویش ؟!

به چه می خندی تو ؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد !

یا به افسونگری چشمانت

که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟

به چه می خندی تو ؟

 

به دل ساده ی من می خندی

 

که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟؟!!

 

( ... خنده دار است بخند ... )

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بس كه جفا ز خار و گل ديد دل رميده ام

 

همچو نسيم ازين چمن پاي برون كشيده ام

 

شمع طرب زبخت ما آتش خانه سوز شد

 

گشت بلاي جان من عشق به جان خريده ام

 

حاصل دور زندگي صحبت آشنا بود

 

تا تو زمن بريده اي من ز جهان بريده ام

 

تا به كنار من بدي بود به جا قرار دل

 

رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام

 

چون به بهار سر كند لاله ز خاك من برون

 

اي گل تازه ياد كن از دل داغديده ام

 

تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو

 

تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...