رفتن به مطلب

ببينمت...!


ALI

ارسال های توصیه شده

بیش از دمی که در دل صحرا ببینمت

بگذار امشبی تک و تنها ببینمت

از هم گسسته رشته عمر مرا غمت

مگذار بی کفن شبِ فردا ببینمت

گفتی که خواب دیدی و نیزه نشین شدی

آیا سزات این همه بالا ببینمت

داری نگاه جانب گودال میکنی

در قتلگاه تشنه لب آیا ببینمت

از کودکی مصیبت و غم دیده ام، ولی

باید تو را مصیبت عظمی ببینمت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 5k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

جسمم شده ست نقطه ی پیوند دردها

قدم خمیده تر شده از پیرمردها

در هیچ جا قرار ندارم "قرابتی ست

این روزها میان من و دوره گردها

هربار خورده ام به زمین مثل بار قبل

تنها شکست سهم من است از نبردها

تسکین نداد گریه کمی از غم مرا

فرق است بین غصه ی زن ها و مردها

آن سوی آب ها به چه رنگ است آسمان؟

جز "آه" نیست پاسخ دریانوردها!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جز اینکه به نبود تو عادت نکرده ام از من چه خواستی که اجابت نکرده ام

حتی به خشم نیز نگاهم نمی کنی

من که خدا نکرده جنایت نکرده ام

حفظم ز چهره ات همه ی جزئیات را

یک بار اگرچه سیر نگاهت نکرده ام

گفتی مباد از تو کلامی بیان کنم

اما ببخش گاه رعایت نکرده ام

بس که به لهجه داشتنم طعنه می زنی

با خود بدون واهمه صحبت نکرده ام

در خواب اگر ببوسمت آیا حلال نیست؟

کاری که بر خلاف شریعت نکرده ام

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

میل داری تو به رفتن من به ماندن بیشتر

مطمئناً دوستم داری ولی من بیشتر

گوشه ی دنجی، شرابی، راحتی، حرف دلی

من به این ها قانعم اما تو حتماً بیشتر...

من حسود و دوستانم ذکر خیرت می کنند

اینچنین شد اعتماد من به دشمن بیشتر

کاش شب باشد زمان رفتن تو لااقل

هست داغ رفتنت در روز روشن بیشتر

من تمام زندگی را باختم بی شک ولی

شد قشون پاکبازان تو یک تن بیشتر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هر دو اگرچه تازه به دوران نیامده

خیس عرق شدیم ، به میدان نیامده !

امشب شبی ست گرم که احساس می کنم

چندین هزار سال زمستان نیامده

با پنج حس به درک دقایق نشسته ام

این لحظه ها به دست من آسان نیامده

زندان اگر چنان قفس بازوان توست

بیچاره آن کسی که به زندان نیامده

یک عمر اشتباه ، جدایی ، غرور ، شرم

آیا هنوز فرصت جبران نیامده؟

بانگ خروس بی محل آغاز روز نیست

شکر خدا که روز کماکان نیامده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

داری همیشه حرف هایی بر زبان تلخ چیزی نگو که می شود اوقاتمان تلخ

یا اینکه بین حرف هایت خنده ای کن

تا هم از این شیرین بنوشم هم از آن تلخ

امروز هستی روز دیگر نیستی باز

ایام من را کرده ای یک در میان تلخ

یادش به خیر آن قاه قاه نیمه شب ها

وقتی که می خوردیم چندین استکان تلخ

تنها دو سطر آحرش را بد نوشتیم

از ابتدا هرگز نبود این داستان تلخ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده با چشمان تر

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی درجهان رسوا شدن

عشق یعنی سُست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن با ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بی تو نفس کشیدن سخت است

 

هوایی نیست در این شهر

 

تو را ندیدن سخت تر از نفس نکشیدن است

 

بیا تا تا ببینمت و در هوای تو نفس بکشم هر چند که لایق بودن با تو نیستم!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خوش به حال باد گونه هایت را لمس می کند

و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند

تو را برگ درختی خلق می کردند؛

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من خواب دیدم که کسی می آید

من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام

وپلک چشمم هی میپرد

و کفش هایم جفت میشود وکور شوم اگر دروغ بگویم

من خواب آن ستاره ی قرمز را

وقتی خواب نبوده ام دیدام

کسی می آید

کسی که مثل هیچ کس نیست.

فروغ فرخزاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد

در بهاري روشن از امواج نور

در زمستاني غبار آلود ودور

يا خزاني خالي از فريادو شور

مرگ من روزي فراخواهد رسيد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با تو دیشب تا کجا رفتم تا خدا وآن سوی صحرای خدا رفتم

من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند

من نمی گویم که باران طلا آمد

با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده

ای پری که باد می بردت

از چمنزار حریر پر گل پرده

تا حریم سایه های سبز

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://s3.picofile.com/file/7375112361/14411222861047_h.jpg

رو به تو سجده ميكنم دري به كعبه باز نيست

بس كه طواف كرده ام مرا به حج نياز نيست

به هر طرف نظر كنم نماز من نماز نيست

مرا به بند مي*كشي از اين رهاترم كني

زخم نمي*زني به من كه مبتلاترم كني

از همه توبه مي*كنم بلكه تو باورم كني

قلب من از صداي تو چه عاشقانه كوك شد

تمام پرسه*هاي من كنار تو سلوك شد

عذاب مي*كشم ولي عذاب من گناه نيست

وقتي شكنجه*گر تويي شكنجه اشتباه نيست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

روزگاری داشتیم و عشق بود و عشق...حالی داشت

بی خیالِ زندگی بودیم و او در سر خیالی داشت

با "اشارتِ نظر"* آرامشِ دنیای هم بودیم

نامه هامان گرچه گاهی از غمِ دوری ملالی داشت

در پناهِ گیسوانش دستمان بر گردنِ هم بود

خلوتِ ما در هجومِ برف و باران "چتر" و "شال"ی داشت

عشقِ "حافظ" بود و با "شاخ نباتش" زندگی می کرد

شعر با قندِ لب و چشم سیاهش خطّ و خالی داشت

شب که می آمد به خوابم گود می افتاد آغوشم

ماهِ من بر گونه اش وقتی که می خندید "چال"ی داشت

گوشه ای تا صبح حالِ "منزوی" را بغض می کردیم

بی هوا باران که می آمد برایم دستمالی داشت

"زندگی می گفت:باید زیست...باید زیست"*...اما آه...

آخرین آغوشمان در باد...بغضی داشت...حالی داشت...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

[h=5]

باران که می گیرد به هم می ریزد اعصابم

تقصیر باران نیست...می گویند: بی تابم...!

 

گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی

طوری که حتی بودنم را بر نمی تابم

 

هر صبح،بی صبحانه از خود می زنم بیرون

هرشب کنار سفره،بُق کرده ست بشقابم

 

بی تو تمام پارک های شهر را تا عصر

می گردم و انگار دستی می دهد تابم

 

شب ها که پیشم نیستی...خوابم نمی گیرد

وقتی نمی بوسی مرا...با "قرص" می خوابم...![/h]

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


آمدی...پنجره ای رو به جهانم دادی

ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

 

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه

نَفَسم را بند آوردی و جانم دادی

 

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان

تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

 

از گُلِ پیرهنت، چوب لباسی گُل داد

در رگِ خانه دویدی ...هیجانم دادی

 

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را

چشمه ام کردی و از خود جریانم دادی

 

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض

مثل یک خوشه ی انگور،تکانم دادی

 

شوقِ این جانِ به تنگ آمده،آغوشِ تو بود

آن چه می خواستم از عشق،همانم دادی

 

تو در این خانه ی بی پنجره، "صبح" آوردی

روشنم کردی و از مرگ، امانم دادی...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

غروب...زمزمه ای با ترانه های قدیمی

غمی به وسعت ایوان خانه های قدیمی

 

سکوت ساده ی عکسی شکسته می کشد آرام

مرا به گوشه ای از عاشقانه های قدیمی

 

صدای گرم "بنان" یاکریم های جوان را

نشانده است در آغوش لانه های قدیمی

 

هوای چادر مادر بزرگ و جای تو خالی...

که باز گریه کنم با بهانه های قدیمی

 

مگر به یاد تو امشب غبار آینه ام را

به بادها بسپارند شانه های قدیمی

 

هوای تلخ اتاق و غمی که می وزد از دور

و عشق تازه تری با ترانه های قدیمی...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتاق،حجم کمی بود تا خودم باشمبیفتم از نَفَس و بی هوا خودم باشم

خودم به حرف بیایم...خودم سکوت کنم...خودم سکوت،خودم حرف...با خودم باشم

تمام دُور و برم را زمین گرفته...زمیناگر رها کند این سایه را...خودم باشم

به خود بیایم و یک باره از خودم برومفرار...نه بدوم تا کجا خودم باشم

هوای کوچه ولم کرده تا قدم بزنماتاق حجم کمی بود با خودم باشم...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شکفتم آمدی از دور...باغ، در چشمت

دلم به چشم تو روشن،چراغ، در چشمت

 

اتاق و پنجره ای رو به آسمانی سرخ

سکوت تلخ دو تا چای داغ، در چشمت

 

غم غروب...که من با تو نیز تنهایم!

و پَرسه های غم یک کلاغ، در چشمت

 

کسی که در دل چشمان تو نشسته منم

که از غم تو بگیرد سراغ، در چشمت

 

هوای رفتن و تکرار آخرین لبخند

بخند تا بوَزَد عطر باغ، در چشمت...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست

مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

 

به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...

و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

 

نسیم با هوس رخت های روی طناب

به رقص آمده و دامن رهای تو نیست

 

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟

میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

 

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم

دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

 

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...

شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست

 

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد

غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.


×
×
  • اضافه کردن...