رفتن به مطلب

دل من یه روز به دریا زد و رفت


Hojjat

ارسال های توصیه شده

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه کفش فرارو ورکشید

آستین همتو بالا زد و رفت

یه دفه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشه فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوّا زد و رفت

دفتر گذشته*ها رو پاره کرد

نامه فرداها رو تا زد و رفت

زنده*ها خیلی براش کهنه بودن

خودشو تو مرده*ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش می*خواست ولی

آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می*گشت

خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو

من به کجا رسیده ام؟ جان دقایقم بگو

 

آیینه در جواب من باز سکوت می کند

باز مرا چه میشود؟ ای تو حقایقم بگو

 

جان همه شوق گشته ام طعنه ی ناشنیده را

در همه حال خوب من با تو موافقم بگو

 

پاک کن از حافظه ات شور غزل های مرا

شاعر مرده ام بخوان گور علایقم بگو

 

با من کور و کر ولی واژه به تفسیر مکش

منظره های عقل را با من سابقم بگو

 

من که هر آنچه داشتم، اول ره گذاشتم

حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو

 

یا به زوال می روم، یا به کمال می رسم

یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من زنده بودم اما انگار مرده بودم

از بس که روزها را با شب شمرده بودم

 

یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکه

او سر سپرده می خواست، من دل سپره بودم

 

یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم

از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

 

در آن هوای دلگیر- وقتی غروب می شد

گویی به جای خورشید، من زخم خورده بودم

 

وقتی غروب می شد، وقتی غروب می شد

کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را

یا نه٬ ویرانه کنی ساخته ی دنیا را

گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز

که به تشویش سپردی شب عاشق ها را

چه شد آن زمزمه ی هر شبه ی ما ای دوست؟

چه شد آن صحبت هر روزه ی یاران یارا؟

چشمه ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی

همتی تا که رهایی بدهی دریا را

حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق

کاش خورشید تو آغاز کند فردا را...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نشسته اند ملخ های شك به برگ یقینم

 

ببین چه زرد مرا می جوند- سبز ترینم

ببین چگونه مرا ابر كرد – خاطره هایی –

كه در یكایك ِشان می شد آفتاب ببینم

شكستنی شده ام اعتراف می كنم اما

- ز جنس شیشه ی عمرِ توام مزن به زمینم

برای پر زدن از تو خوشا مرام ِ عقابان

كبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟!

***

نمی رسند به هم دستِ اشتیاقِ تو و من

كه تو همیشه همانی كه من همیشه همینم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تكیه گاهم نیستی آرام جانم نیستی

 

می وزد طوفان درد بادبانم نیستی!

 

نیستی هروقت محتاج توام

 

امشبی كه سخت محتاج توام

 

امشبی كه مرگ می خندد به من

 

می رسم تا لحظه ی تنها شدن

 

قایقی بی بادبان و ناگزیر

 

غرق رویاهای قایقران پیر

 

بی هدف درگیر امواج بلا

 

عشق من را می برد تا ناكجا

 

تكیه گاهم نیستی آرام جانم نیستی

 

می وزد طوفان درد بادبانم نیستی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من در این مسلخ عشق

 

گرچه قربانی بی مهری یک بت شده ام

 

تو اگر بت شدی و من به پرستیدن تو خوو کردم

...

بت تو ساخته دست خودم بود

 

که سازنده بت

 

با همان قدرت سازندگی اش

 

تاب شکستن دارد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://sonic-abi.persiangig.com/image/nd1xfp%5B1%5D.jpg

 

دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر
دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
،

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده،

در این سکوت حقیقت ما نهفته است،

حقیقت تو و من!

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سايه ، به سرسپردگان هديه نقاب مي دهد!

جامه ي اين شب زدگان،عطر گلاب مي دهد!

 

چه سايه گاهِ ساكني! دختر خورشيد كجاست؟

پرسش ساده ي مرا، دشنه جواب مي دهد!

 

عزيز سر داده به دار! در اين حصار بي مدار،

خيال تو به شعر من، واژه ي ناب مي دهد!

 

ساعت خواب رفته را، تو زنده كن! بيا! بيا!

كه بودنت به عقربه حسِ شتاب مي دهد!

 

داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!

ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!

 

ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!

نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!

 

اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!

خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!

 

همنفس ترانه شو! شعله بكش زبانه شو!

عزيزِ دل! سكوت تو مرا عذاب مي دهد!

 

بگو كه با مني هنوز، در اين شبِ ستاره سوز!

كه بي تو صبحانه ي نور،طعم سراب مي دهد!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه لازم است بگویم

که چه مایه می خواهم ات ؟

چشمان ات ستاره است و

دل ات شک.

جرعه یی نوشیدم و خشکید.

دریاچه شیرین

با آن عطش که مرا بود

برنمی آمد

می دانستم

چه لازم بود بگویم

که چه مایه می خواستم اش ؟
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بي اسم حتي مي شه عاشق شد

بي هيچ ردي از خدا رو خاك

من سال ها عاشق شدم بي او

يك حس بي تفسير وحشتناك

 

من عاشق رفتار هاي تو

اين ترس بي اندازه از دينم

تو عاشق چيزي كه پنهونه

من عاشق چيزي كه مي بينم

 

بي اسم حتي مي شه عاشق شد

جادوي اين دلدادگي كم نيست

تا سيب هاي كال بي تابند

حواي من تقصير آدم نيست

 

دور از تو افتادم ولي هر شب

حس مي كنم بسيار نزديكي

خاموش شد فانوس من اي كاش

عادت نمي كردم به تاريكي

 

بي اسم حتي مي شه عاشق شد

بي هيچ نامي از تو يا از من

بيدار كن اين ترس پنهونُ

اين عادت هر روزه رو بشكن

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ...

 

غـــــریبه آشنا !

 

این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هر کس به تمناي کسي غرق نيازاست

 

هر کس به سوي قبله ي خود رو به نمازاست

 

هر کس به زبان دل خود زمزمه سازاست

 

باعشق درآميخته در راز ونياز است

 

اي جان من تو جانان من تو

 

در مذهب عشق ايمان من تو

 

هيهات که کوتاه شود با رفتن جانم

 

اين دست تمنا که به سوي تو دراز است

 

هر کس به زبان دل خود زمزمه ساز است

 

باعشق در آميخته در راز ونياز است

 

هر که در عشق تو گمشد از تو پيدا مي شود

 

قدر گل وقابل دل از تو دريا مي شود

 

دستي که به درگاه خدا دست پر عشق

 

کوتا ه نبينيد که اين قصه دراز است

 

خاصيت عشق مي جو شد ازتو

 

دل رنگ آتش مي پويد از تو

 

هر گوشه ي اين خاک که دلسوخته اي هست

 

از دولت عشق تو درميکده باز است

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سخت مي گذرد،

روزها.

 

روزهايي

که خميازه مي کِشند،

و

جا خوش کرده اند.

 

ومن

در جاده اي که رفته اي ،

مانده ام

و

هنوز

شمارشم

ادامه دارد.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گر تو فراموشکاری ، من که خوب به یاد دارم دیروز از راه های بی ته دنیا آمدم تا به زندگی ات رنگ

 

و طعم دهم.امروز اگر تو به یاد داری ، من می خواهم فراموش کنم کنار لیوان داغ زندگیت

 

نشسته
ام تا تو لذت روزهای پر رنگت را بچشی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شـايد اين صفحه همان پنجرهء رويايي است

كه من از شيشهء شفاف لغات

روي زيباي تو را مي بينم!!

 

گاه تابيدن مهتاب حضور و نسيمي كه معطر به تو و شادابي است

مي خورد بر تن اين پنجره ي رويايي

 

واژه ها مي خوانند غزل مستي تو

شعر بيتابي من

و گل هر كلمه رنگ عشقي دارد!

كه در انديشه من

رنگ چشمان تو است!

 

اي صدايت پر از آرامش روح

و دلت آينهء پاك وجود

باورت هست كه من نغمهء وصل تو بر لب دارم؟

و به ياد نامت همه شــب تا به سحر بيدارم؟؟؟؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وحشت از عشق نه ترسم از فاصله هاست

وحشت از غصه که نه ترسم از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم, صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست

کوله باری پر از هیچ, که بر شانه ماست

گله از دست کسی نیست, مقصر دل دیوانه ماست.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عاشقی روح مرا آزرده است

خنده هایم را ز پیشم برده است

*

عاشقی را می توان تحقیر کرد؟

عاشقی را می شود زنجیر کرد؟

*

عاشقی تقصیر یک پیغام نیست

صحبت از آن دانه و این دام نیست

*

عاشقی یک اتفاق ساده نیست

صحبت از دل بردن و دلداده نیست

*

عاشقی یک کلبه ویرانه نیست

صحبت از شمع وگل و پروانه نیست

*

عاشقی تصویر یک پاییز نیست

یک شب سرد و ملال انگیز نیست

*

عاشقی چیزی برای هدیه نیست

طرح دریا و غروب و گریه نیست

*

عاشقی یک نامه و نقاشی بیجان که نیست

عکس قلبی تيرخورده

قطره های خون میان آن که نیست

*

عاشقی روییدن یک غنچه در باران که نیست

هرچه می گویند این وآن که نیست

*

عاشقی تنهای تنها یک تب است

بی تو مردن در سکوت یک شب است

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برگ های سبز بهار

نا خودآگاه زرد میشوند

اما برای من

این ناخودآگاه باور شده

این زردی دردی پنهان است

که در اینجا بدان

عشق می گویند.

منظورم از اینجا همین زمین است

زمینی که

عاشق شدن با یک نگاه

بی دل شدن با یک نفس

مست شدن با یک هوا

غم مرده گی با ی بی توجهی

پیدا شد

از همان روز اول آفرینش

اما

کم کم

همه در می یابند

اگر دلی داشته باشند .....

از جنس حریر

از جنس مر مر

از جنس پر های پروانگان

لطیف... تمیز...صاف...رنگارنگ...پاک

با عشقی که در آن محبت پر پر می زند....

با عشقی که در آن پاکی موج می زند...

نه لذت و هوا و هوس

آنوقت شاید همه در یابند:

پاییز بهاری ست که عاشق شده است.....

شاید...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سخت است دگر نفس کشیدن وقتی غم بی شمار داری

 

سخت است شوی رنگ جماعت وقتی ز خود انتظار داری

سخت است میان خانه ای گرم از غصه و غم رها نشینی

صد کودک بی پناه و تنها بی خانه و بی غذا ، نبینی !

سخت است زبان اعتراضت ما بین دهان نگاه داری

خود را بزنی به راه دیگر گوئی به دلت غمی نداری

هر روز میان کوی و برزن صد آدم تن فروش بینی

چشمت به کجا دگر بدوزی تا این همه غصه را نبینی

تزویر و ریا و کم فروشی بینی همه جا ولی خموشی

باید که فرو خوری تو خشمت چشمت به تمامشان بپوشی

سخت است هزار و صد روایت از دین و ز انبیاء بخوانی

همسایه دل گرسنه خوابد ، ای مؤمن با خدا ندانی

سخت است بلی نفس کشیدن با این همه مشکلی که دانی

دست تو بود خالی و دستی کز تو بکند طلب برانی

هرچند که حکمت خداوند این است و ندانم آن حکایت

امّا به خدا قسم که سخت است بگذار کنم کمی شکایت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رو به تو سجده می کنم رافع درد و حاجتی

 

دلم گرفته از ریا فقط تو با صداقتی

چو تشنه ی عطوفتم به هر سرا ، سری زنم

ولی ز یاد برده ام تو چشمه ی محبتی

به هر که راز گفته ام شکست عهد و جار زد

خدای راز دار من امین و بی خیانتی

دو صد گناه کرده ام به پیش چشم و روی تو

ولی تو دیده بستی و نکرده ای شکایتی

ز هر کسی شنیده ام که بر گنه غضب کنی

ولی به جز نوازشت ندیده ام عقوبتی

مرا رها نکرده ای چو دیگران به مشکلم

تو دست من گرفته ای ، همیشه با سخاوتی

به هر که دست می دهم ز پشت خنجرم زند

رفیق با مرام من تو مرد هر رفاقتی

اگر چه کم نوشته ام خصایصت نگار من

خدای من فقط تویی که لایق عبادتی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://www.newdesign.ir/images/2008-9-8-clock2.jpg

 

من و تو قطره ی باران بودیم

 

روی یک سرو بلند

 

بین یک دشت بزرگ

 

همنشینی با سرو

 

سبزی دشت بزرگ

 

سبز شد باورمان

 

ناگهان ابر سیاهی آمد

 

همه جا تیره بشد

 

دشت را ترس و سکوتی بگرفت

 

***

 

من ولی می دانم

 

ابر باید برود

 

ابرها رفتنی اند

 

تا طلوع خورشید

 

اندکی فاصله است

 

صبر می باید ، صبر ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://ashkestan.persiangig.com/Black%20Dream.jpg

 

 

روزگارم همه اش تلخ نبودت شده است

شب و روزم همه در ذکر و سجودت شده است

گفته بودم که مرو از بر من ای صنمم

زینکه این خانه دگر گرم وجودت شده است

به دلم غصه زیاد است چه گویم ز غمت

کار این سینه دگر مدح و سرودت شده است

دوست دارم همه جا عشق تو را جار زنم

وای زان روز که قفلی به گلویت شده است !

عاشقت گشتم و سوزم ز فراقت گل من

دیده مشتاق تو و دیدن رویت شده است

لمس موی تو دگر گرچه خیالی عبث است

دست دلتنگ تو و شانه به مویت شده است

خانه ام پر شده از غم ، همه ی زندگیم

حسرتم بار دگر بویش بویت شده است

انتظارت بکشم تا به ابد همنفسم

آی و بنگر که دلم زخم نبودت شده است

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...