رفتن به مطلب

تنگ غروب


Hojjat

ارسال های توصیه شده

وﻗﺘﻴﻜﻪ ﺗﻨﮓ ﻏﺮوب، ﺑﺎرون ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﻣﻲزﻧﻪ

‫ﻫـﻤـﻪ ﻏﺼـﻪﻫﺎي دﻧـﻴﺎ ﺗـﻮي ﺳﻴـﻨـﻪي ﻣـﻨﻪ

‫ﺗﻮي ﻗﻄﺮهﻫﺎي ﺑﺎرون، ﻣﻴـﺸﻜﻨﻪ ﺑﻐﺾ ﺻِﺪام

‫دﻳﮕﻪ ﻏﻴﺮ از ﻳﻪ دوﻧﻪ ﭘـﻨﺠﺮه ﻫﻴﭽﻲ ﻧﻤﻴﺨﻮام

‫ﭘﺸﺖ اﻳﻦ ﭘﻨﺠﺮه ﻣﻴﺸﻴﻨﻢ و آواز ﻣﻴﺨﻮﻧﻢ

‫ﻣﻨﺘﻈﺮ واﺳﻪ رﺳﻴﺪﻧﺖ ﺗﻮ ﺑﺎرون ﻣﻲﻣﻮﻧﻢ

‫زﻳـﺮ ﺑـﺎرون اﻧﺘﻈﺎرت رﻧﮓ ﺗـﺎزهاي داره

‫ﻣﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖﺗﺮم اﻧﮕﺎر، وﻗﺘﻲ ﺑﺎرون ﻣﻲﺑﺎره

 

‫ﺑﻌﻀﻲ وﻗﺘﺎ ﻛﻪ ﻣﻴﺎي ﺳﺮ روي ﺷﻮﻧﻢ ﻣﻴﺬاري

‫ﺗـﻤﻮم ﻏﺼـﻪﻫﺎ رو از دل ﻣـﻦ ﺑـﺮ ﻣـﻲداري

‫اﻣﺎ اﻳﻦ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﺧﻮاﺑﻪ، ﺧﻮاب ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮه

‫وﻗﺖ ﺑـﻴﺪاري ﺑـﺎزم ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه

‫ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه

 

‫وﻗﺘﻴﻜﻪ ﺗﻨﮓ ﻏﺮوب، ﺑﺎرون ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﻣﻲزﻧﻪ

‫ﻫـﻤـﻪ ﻏﺼـﻪﻫﺎي دﻧـﻴﺎ ﺗـﻮي ﺳﻴـﻨـﻪي ﻣـﻨﻪ

 

‫ﺗﻮي ﻗﻄﺮهﻫﺎي ﺑﺎرون، ﻣﻴـﺸﻜﻨﻪ ﺑﻐﺾ ﺻِﺪام

‫دﻳﮕﻪ ﻏﻴﺮ از ﻳﻪ دوﻧﻪ ﭘـﻨﺠﺮه ﻫﻴﭽﻲ ﻧﻤﻴﺨﻮام

 

‫ﺑﻌﻀﻲ وﻗﺘﺎ ﻛﻪ ﻣﻴﺎي ﺳﺮ روي ﺷﻮﻧﻢ ﻣﻴﺬاري

‫ﺗـﻤﻮم ﻏﺼـﻪﻫﺎ رو از دل ﻣـﻦ ﺑـﺮ ﻣـﻲداري

‫اﻣﺎ اﻳﻦ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﺧﻮاﺑﻪ، ﺧﻮاب ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮه

‫وﻗﺖ ﺑـﻴﺪاري ﺑـﺎزم ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه

‫ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه

 

 

سیاوش قمیشی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سخن از
عشق
نباید گفت

دوستت دارم
یک جمله بی معناست

عشق
چیزی نیست که بخواهم آن را
مثل یک بسته اهدایی در جشن تولد
به تو تقدیم کنم

اگر
عاشق
باشم

چشهایم
به تو می گویند

دستهایم به تو می گویند

اگر
عاشق
باشم می توانی حتی از
نفسهایم

احساس کنی

عشق
محتاج به ظاهر سازی ،

محتاج به زیبایی نیست

سخن از
عشق
نباید گفت.......

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تمـام بـنـد بـنـد اسـتـخـوانـم گـریه می خواهد

بــیــا ای ابــر بـاران زا، مـیــان شــعــرهای من

 

کــه بـغــض آشــنــای ابـر گـریـه مـی خـواهـد

 

بـهـاری کـن مـرا جـانـا، کـه مـن پـابـند پاییزیم

 

و آهـنـگ غـزلـهـای جـوانـم گـریـه متی خواهد

 

چـنـان دق کـرده احـساسم میان شعر تنهایی

 

که حتی گریه های بی امـانم، گریه می خواهد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خــیــلــی وقــتـــه دیــگــــه بــــارون نــزده

رنـــگ عــشـــق بــه ایــن خـیـابــون نــزده

خــیــلـــی وقـتــه ابـــری پـــر پـــر نـشـده

دل آســـمــــون ســـبــــک تــــر نــشــده

 

مــــه ســـرد رو تــــن پـــنــــجــــره هــــا

مـثـلـــه بـغـضـــه تـــوی سـیـنـــه ی مـنه

 

ابـــر چــشــمــــام پــــر اشـــکــه ای خدا

وقـــتـــشـــه دوبـــاره بــــارون بــــزنـــــه

 

خـیـلـی وقـتـه کـه دلم برای تو تنگ شده

قـلـبـم از دوری تـو بـدجـوری دلـتنگ شده

 

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

کــوه غــصــه از دلــم رفـتــنــی نـیـســت

 

حــرف عــشـق تــو رو مــن بــا کـی بـگم

هــمــه حــرفــا کــه آخـه گـفتنی نیـست

 

خـیـلـی وقـتـه کـه دلم برای تو تنگ شده

قـلـبـم از دوری تـو بـد جـوری دلتنگ شده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من زنده بودم اما انگار مرده بودم

 

 

 

 

من زنده بودم اما انگار مرده بودم

از بس که روزها را با شب شمرده بودم

 

یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکه

او سر سپرده می خواست، من دل سپره بودم

 

یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم

از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

 

در آن هوای دلگیر- وقتی غروب می شد

گویی به جای خورشید، من زخم خورده بودم

 

وقتی غروب می شد، وقتی غروب می شد

کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اهل بی مرزترین دریا باش

 

 

 

باز این ترانه ها را عشق است

رخش سرخ باد پا را عشق است

 

 

عشق درگیر غروب درد است

باز هم طلوع ما را عشق است

 

 

آی از خانه ی زخم و گریه

غربت بغض گشا را عشق است

 

 

آی از آب و هوای بی عشق

بادبان ناخدا را عشق است

 

 

اهل بی مرزترین دریا باش

آی، اهل همه جا را عشق است

 

 

از غزل باختگان می ترسم

شعرهای بی هوا را عشق است

 

 

ای قشنگ سازها ، آوازها

روزهای بی عزا را عشق است ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کاش بارانی ببارد ، قلبها را تر کند

 

 

کاش بارانی ببارد ، قلبها را تر کند

بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند

 

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند

 

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را

شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند

 

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

 

چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تــــــويــــــــی آن ابـــــــــر پـــــــائـــــيــــــــز ی

کـــــــه شـــبــــنـــــم را نــــمــــی خــــواهــی

تـــــويــــــی احـــــســــــاس يــــــــک زنـــــده

کــــه مــــــردن را نــــــمــــــی خــــــواهــــــی

تــــــويــــــی آن قـــــلــــــه ی پـــــــر بـــــــرف

کـــه خـــورشـــيـــــد را نــمــــی خـــــواهــــی

تــــــويــــــی آن جــــنـــــگــــــل ســــرســبــز

کـــــــه آتـــــــــش را نــــمــــــی خــــواهــــی

تــــويــــی لـــبــــخــــنــــد يـــــک عــــاشـــق

کــــــه تــــنـــــهـــــايـــــی نــمـــی خـواهـــی

تــــــويــــــی تــنـــهــــا فــقــط يـــک عــشــق

کـــــه عــــاشـــــق را فــــقــــــط خــــواهــــی

تــويــی احــســاس ِ تــويــی لـبـخـنـد پـائـيــزي

تــويـی يـک قـلـه ی سـرسبـز ِ تـويی يک عشق

کــه تــنــهــا مــانــده ای در اوج يــک لــحــظــه

فقط تنها يه عاشق يا يه قلب ساده مي خواهی!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آرام باش عزیز من

آرام باش

دوباره سر از آب بیرون می آوریم

و تلألو آفتاب را می بینیم

زیر بوته ای از برف

که این دفعه

درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی

 

همه شب نهاده*ام سر، چوسگان، بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانه*ی گدایی

 

مژه*ها و چشم یارم به نظرچنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

 

در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

 

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟

که شنیده*ام ز گلها همه بوی بی*وفایی

 

به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟

که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟

 

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

 

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی

 

در دیر می*زدم من، که یکی زدر در آمد

که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

الفبا برای سخن گفتن نیست

 

برای نوشتن نام توست

 

اعداد

 

پیش از تولد تو به صف ایستادند

 

تا راز زادروز تو را بدانند

 

دست های من

 

برای جست و جوی تو پیدا شدند

 

دهانم

 

کشف دهان توست.

 

ای کاشف آتش

 

در آسمان دلم توده برفی است

 

که به خنده های تو دل بسته است.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ستایش

 

 

 

 

 

برای ستایش تو

 

همین کلمات روزمره کافی است ؛

 

همین که "کجا می*روی؟" ، "دلتنگم" .

 

برای ستایش تو

 

همین گل و سنگریزه کافی است

 

تا از تو بتی بسازم .

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نـه از خـاکـم نـه از بــادم نـه در بـنـدم نه ازادم

بـدونـه تـو چـه بی رنـگم بدونه تو چه بی تابم

 

نه ان لیلی تر از مجنون نه شیرینم نه فرهادم

 

 

 

فـقـط مـثـل تـو غـمگینم فقط مثل تو دل تنگم

 

 

 

اگـر آبــی تــر از آبـــم اگـر هـمـزاد مـهـتـابــم

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به او بگویید دوستش دارم .....

http://amin1362.persiangig.com/pic/ch01.JPG

به او بگویید دوستش دارم

به او که قلبش به وسعت دریاست . . .

به او که قایق کوچک دل من در آن غرق شده

به او که مرا از این زمین خاکی

به سرزمین نور و شعر و ترانه برد

و چشم هایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد

به او که نگاهش بارانی بود

بر روی صحرای خشکیده ی قلبم

به او که هر نفسش آوای پر مهر و محبت را در دل می نوازد

به او گه گریه اش عزای من است و خنده اش شادی من خواهد بود

به او که رفت تا بماند

اما تنها با خاطراتم . . .

به او بگویید . . .

منتظرش خواهم ماند

شما !

ای گوش هایی که تنها گفتنی های کلمه دار را می شنوید

پس از این جز سکوت سخنی نخواهم گفت

شما !

ای چشم هایی که تنها صفحات سیاه را می خوانید

پس از این جز سطور سپید نخواهم نوشت . . .

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گرفته بی تو هوای دلم پریشانم

شکسته بالم و از سایه ام گریزانم

به چنگ بی سروپای زمانه افتادم

و پاره می کند هر شب غمت گریبانم

من از تبار گل و بی قراری ام اما

سیاه بخت جدایی....اسیر و حیرانم

در آسمان مه آلود خواب چشمانت

مسیر چشمه ی خورشید را نمی دانم

به روی موج نگاه همیشه مهتابت

شکسته قایق و زخمی .تکیده می مانم

لبم برای بوسه ی تو عجیب می لرزد

ولی به قهوه ی قاجاری تو مهمانم

در این تلاطم یاد و محبتت بانو

شبیه غنچه ی رز در محاق طوفانم

کشیده قامت تو مرز سرخ دوری را

بریده دست من و در حصار بارانم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بگذار بال و پر بزنم در هوای تو

ای واژه واژه ی غزلم مبتلای تو

تا پا گذاشتی ...تو بر کوچه ی دلم

گل داد بوته بوته ی شعرم برای تو

با من بهار باش که پاییز بخت من

سبز و پر از شکوفه شود پا به پای تو

گفتی برقص با من و تا انتها بیا

باشد به روی چشم ولی با دعای تو

امروزهای با تو برایم غنیمت است

دارد عجیب می شود این ماجرای تو

 

این شادی تو...شیطنتت .خوب بودنت

آن قفل چشمهای شب ابتدای تو

من آدمم ولی تو گمانم فرشته ای

 

پر می کشم به قاف تو با بالهای تو

پس می دهم تمامی خاک بهشت را

با حوریان با کره اش در ازای تو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه با من می کند این جرعه ی تلخ شراب تو

 

 

که حیران می شوم هر لحظه در احساس ناب تو

 

 

کویر تشنه ام در برکه ی چشم پریشانت

 

 

دلی جا مانده از من در نگاه ماهتاب تو

 

 

میان رقص دستانت نگاهم موج دریا و....

 

 

تنم لرزان آغوش سراسر التهاب تو

 

 

بکوبش بر زمین امشب کمی آهسته تر پا را

 

 

که می ریزد به رویم سقف شور و انقلاب تو

 

 

من امشب در کنارت حس و حال دیگری دارم

 

 

شبیه آنچه می روید در انگشتان خواب تو

 

 

بیا با من برقص و حال و روزم را تو بهتر کن

 

 

هوای دیگری دارم در عشق بی حساب تو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چشمان تو

 

 

آنجا

 

کنار شبیخون واژه ها

 

یک نقطه چین . . .

 

لغات!!

 

در انتظار وصف نگاهت نشسته اند

 

اما

 

تو با سر انگشت دیده ات

 

از آسمان

 

ستاره به تاراج می بری!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ماه من پشت در حادثه باید باشی

در بزن ساده ، نبایست مردد باشی

خواب دیدم که سَرِ آمدنت هرگز نیست

سهمم این است مگر رنج مجدد باشی

حال من بده شده و رو به وخامت رفته ...

رفتم از دست سزا نیست تو هم بد باشی

دیگر افتاده ام از پا نفسی در من نیست

که توهم درد و غم و ناله ی ممتد باشی

پشت هر در زدنی دست و دلم می لرزد

 

فکرم این است که اینبار تو شاید باشی

به خدا بر سر اسمت شده دعوا برپا ...

 

حقت این است که اینطور سرآمد باشی

تو بیا توی غزلهای دل من بنشین

قسمت این است بدین گونه زبانزد باشی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نام تو

 

 

نامت گلواژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است

 

با عطر باغ اطلسی

 

و دشتهای گرم شب بوهای دشتستان

 

نامت گل هزار بهارِ نیامده است

 

نامت تمام شبهایم

 

و گستره خمیده رؤیاهایم را

 

پر میکند

 

و در دهانم

 

مانند ماه در حوض ، مد می شود

 

نامت در چشمانم

 

چون لاله ، سرخ

 

چون نسترن ، سپید

 

و مثل سرو ، سبز می ایستد

 

نامت مژگانم را دُر میگیرد

 

نامت ، در جانم

 

گُر میگیرد.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه شامها كه چراغم فروغ ماه تو بود

پناهگاهم شبم گيسوي سياه تو بود

اگر به عشق تو ديوانگي گناه منست

ز من رميدن و

بيگانگي گناه تو بود

دلم به مهر تو يكدم غم زمانه نداشت

كه اين پرنده ي خوش نغمه در پناه تو بود

عنايتي كه دلم را هميشه خوش مي داشت

اگر نهان نكني لطف گاهگاه تو بود

بلور اشك به چشمم شكست وقت وداع

كه اولين غم من آخرين نگاه تو بود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

موی سپید و بخت سیاهم نگاه کن

سوز مرابشعله ی آهم نگاه کن

شاهم ، ولی بملک بلا ، با سپاه غم

ملکم ببین و خیل سپاهم نگاه کن

گفتی بمن که : شام تو چون بگذرد بهجر؟

شام مرا ز روز سیاهم نگاه کن

بر درد من ز حالم اگر پی نمی بری

برگریه های گاه بگاهم نگاه کن

تا صد سخن به نیم نگه ، باز گویمت

ناز آفرین من ، به نگاهم نگاه کن !

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دارم غمی پنهان گداز و مردم چشمم گواه است

در برق این اینه ی روشن صفای گریه دارم

من بی بهرم قاصد پاییز طوفانزای تلخم

من ابر باران خیز غمگینم هوای گریه دارم

با یاد گلهایی که از این باغ طوفان دیده رفتند

چون جویبار فصل پاییزی نوای گریه دارم

دارم لبی نا آشنا با خنده های شادمانی

کا نگاهی دردمند و آشنای گریه دارم

تا کی نگریم ؟ پنجه ی بیداد خاموشی مرا کشت

امشب در این خلوت امید های های گریه دارم

زین کلبه ی غمگین مرو تا سر به دامانت گذارم

در کنج این غغربتکده ماتمسرای گریه دارم

بر شانه ات سر مینهم تا با فرغ دل بگریم

با این همه اندوه خود شادم که جای گریه دارم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

باران، قصیده واری،

- غمناك -

آغاز كرده بود.

می خواند و باز می خواند،

بغض هزار ساله ی درونش را

انگار می گشود

اندوه زاست زاری خاموش!

ناگفتنی است...

این همه غم؟!

ناشنیدنی است!

***

پرسیدم این نوای حزین در عزای كیست؟

گفتند: اگر تو نیز،

 

از اوج بنگری

خواهی هزار بار از اوج تلخ تر گریست!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...