رفتن به مطلب

فقر


arash90

ارسال های توصیه شده

یاد دارم در غروبی سرد سرد

میگذ شت از کوچه ما دوره گرد

داد می زد کهنه قالی می خرم

دسته دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری کوزه خالی می خرم

اشگ در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت اهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت. ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت اقا سفره خالی می خرید؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...