arash90 ارسال شده در اردیبهشت 15، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در اردیبهشت 15، 2014 یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذ شت از کوچه ما دوره گرد داد می زد کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم اشگ در چشمان بابا حلقه بست عاقبت اهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت. ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت اقا سفره خالی می خرید؟ لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.