رفتن به مطلب

چرک نویس


Hojjat

ارسال های توصیه شده

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم.

 

با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم.

 

آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم .

 

از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 67
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

از تو و با تو شروع می کنم

از توکه زیبایی عشق را از طلوع اولین نگاهت دیدم

تو را در کف خود می بینم باهمان احساسی که از روز نخستین در چشمانت نگریستم

اما ای کاش این احساس گذرا نباشد و تو ، و تو تا ابد در کنارم بمانی

امروز هم بیشتر از روزای پیش نغمه های عشق را جستجو کردم و در باور خیالهایم پلی تا به مرز عشق نهادم

تا به بی نهایتی برسم که تو را تعبیر کند بیقرار تر از باران ، رسواتر از عاشق ، بی پروا تر از گل های شوره زار از تو می گویم ، در نهایت چشمانت سیر می کنم و تا سحر در خیال خود عشق را نقاشی می کنم .

چه زیباست این عشق بر آسمان قلبی که مدتها غبار غم بهمراه داشته ، فریاد می زنم تا باور کنی دوستت دارم

با من همسفر شو تا مرز عشق ، تا رویا و تا خیال عاشقانه با من بمان . با من بمان تا بالهایمان را سبک تر از پیش بر آسمانی که همیشه آبی است به پرواز در آوریم .

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کوچیک تر که بودم فکرمیکردم بارون اشک خداست!!!!!!!!!!!!!!

 

ولی مگه خدا هم گریه میکنه؟

چرا باید دل خدا بگیره؟دوست داشتم زیر بارون قدم

بزنم تا بوی خدا رو حس کنم،اشک خدارو تو یه

کاسه جمع کنم تا هروقت دلم گرفت کمی بنوشم

تا پاک و آسمانی شوم.آسمان که خاکستری

میشد دل منم ابری می شد حس میکردم که آدما

دل خدارو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند.

همه میگفتند:"باران رحمت خداست"ولی حس

کودکانه من می گفت:.........خدا دلش گرفته و

از دست آدم بدا داره گریه میکنه!!

ای خدا جون یعنی زمانی که بارون میباره دلت تو هم از دست ما آدمای بد گرفته و گریه میکنی؟

پس اگر تو هم دلت میگیره وگریه میکنی؟پس ما کجا بریم ودرودلمونو با کی در میون بذاریم ؟من می دونم که تو از کارای عجیب و غریب ما بنده هات دلت می گیره و اینو هم می دونم که حتی به روی بنده هات هم نمی یاری و همیشه منتظری که به طرفت بیاییم.......

 

خدایا دوست دارم

 

فقط دوستم داشته باش.......

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تك درختي تيره بختم

كه در سكوت صحرا

فرياد من شكسته در گلويم

تك درختي بي پناهم

كه دشت آرزو ها

گرديد آخر مزار آرزويم

خشك و بي بارم پس ثمرم كو

آن شادابي آن برگ و برم كو

دور از ياران بي توشه و برگم

هم خانه محنت، همسايه مرگم

بر رخسارم، غبار غم نشسته

طوفان از من چه شاخه ها شكسته

چو نهال زهر آلوده همه كس از من بگريزد

نه كسي با من بنشيند نه كسي با من آميزد

گويم غم خود را با خار بيابان

در سينه نهفتم اسرار بيابان

در دل شب سكوت شب بود غم افزا

از تو جدا بگويم اي مه حديث خود با ما

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دل من تنها بـود

دل من هرزه نـبـود

دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا

به کجا ؟

معـلـوم است ، به در خانه تو

دل من عادت داشـت ،

که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری

که تو هر روز آن را به کناری بزنی

دل من ساکن دیوار و دری ،

که تو هر روز از آن می گـذری .

دل من ساکن دستان تو بود

دل من گوشه یک باغـچه بـود

که تو هر روز به آن می نگری

 

راستی ، دل من را دیـدی ...؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

زندگی با آدماش برای من یه قصه بود

توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود

همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون

توی شب صدایی جز گریه بی صدا نبود

نمی خوام مثل همه گریه کنم، دیگه گریه دلو وا نمی کنه

قصه های پشت این پنجره ها، غمو از دلم جدا نمی کنه

قصه ماتم من هر چی که بود هر چی که هست

قصه ماتم قلب خسته یه آدمه

وقت خوابه دیگه دیره نمی خوام قصه بگم

از غم و غصه برات هر چی بگم بازم کمه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار

روشن گر شبهای بلند قفسم بود

آن بخت گریزنده، دمی آمد و بگذشت

غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو هیهات که یک عمر

تنها نفسی با تو نشستن، هوسم بود

سیمای مسیحایی اندوه تو ای عشق

در غربت این مهلکه فریاد رسم بود

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم

رفتم به خدا، گر هوسم بود، بسم بود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ستاره هاي چشم دريده

از پشت بام آسمان

مي نگرند با رنگهايي پريده.

هنوز بوي اميد مي طراويد

نسيم زمان مي وزيد

و از طاق آسمان

مي ريخت ستاره.

روح گريخته بود از وجودشان

و ماه مي گريست

هالي چه بي جان

در بي كران ها گام برمي داشت

خون به رگها نداشت

اما هنوز ايثار مي كرد.

پروين همچنان مي سوخت.

دب اكبر

پدري مي كرد اصغر را

و من آموختم

درس ايثار، درس گذشت را

چه زيبا رفتند

ياران خورشيد

و ماه همچنان مي سوخت

تا مرگ آسمان...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ديرگاهي بود

كه شيشه سكوتم را

سنگ هيچ عاشقي

نشكسته بود.

تپش ها

همچنان تكنواز كنسرت بي پايان عمر بودند.

مرداب وجودم را

تنها ربوي اين امواج

به تكاپو واميداشت

تصوير وجودم بر ديوار سياه روزگار

همچنان تاريك بود

ناگهان وجودي بر من وزيد

تصوير تاريكم جان گرفت

و مرداب وجودم

بوي هم آغوشي

نسيم عشق ديگر نبود آن

طوفان بود

مرا تا مرز عاشقي با خود برد

مرز را شكستم

و تا بي كرانش وزيدم

خستگي را با من كاري نبود

فقط تشنه بودم.

هر جرعه عشق

قطره اي بود در صحراي وجودم

و اين من بودم و بي كران عشق

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

و آن زمان که عاشق مي شوي

 

 

و مي داني که عشقي هست

 

 

و باور داري کسي که تو را دوست دارد

 

 

و در آن شبهاي سرد و يخبندان با تو مي ماند..

 

 

در آن لحظات مي فهمي دوست داشتن چقدر زيباست .....

 

 

و آن زمان که کسي در فراسوي خيال تو نيست

 

 

و تو تنهاي تنها در جاده هاي برهوت زندگي قدم مي زني

 

 

تنها اوست که به تو

 

 

آرامش خيال مي دهد.....

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

و آن زمان که عاشق مي شوي

 

 

و مي داني که عشقي هست

 

 

و باور داري کسي که تو را دوست دارد

 

 

و در آن شبهاي سرد و يخبندان با تو مي ماند..

 

 

در آن لحظات مي فهمي دوست داشتن چقدر زيباست .....

 

 

و آن زمان که کسي در فراسوي خيال تو نيست

 

 

و تو تنهاي تنها در جاده هاي برهوت زندگي قدم مي زني

 

 

تنها اوست که به تو

 

 

آرامش خيال مي دهد.....

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دلم براي كسي تنگ است

كه چشمهاي قشنگش را به عمق ابي دريا مي دوخت

وشعرهاي قشنگي چون پرواز پرنده ها مي خواند

دلم براي كسي تنگ است

كسي كه خالي وجودم را از خود پر مي كرد

وپري دلم را با وجود خود خالي

دلم براي كسي تنگ است

كسي كه بي من ماند كسي كه با من نيست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خداحافظ ای شعر شب های روشن

خداحافظ ای قصه عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

 

 

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

 

 

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم، اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردا

 

 

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

 

 

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نو بهار همیشه

من از این ترانه خیلی خاطره ی خوبی دارم

وقتی استیم از شلمچه برمی گشتیم...:girl_in_dreams:cbc

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

امروز

من و عروسک ها

بازی تازه ای داشته ایم:

در میان دستان من جان گرفتند

با لبهای بسته حرف زدند

خندیدند

گریه کردند

خواستند یا نخواستند نمی دانم ولی

داستان های خیالی مرا

روی صحنه اجرا کردند

چشمهای تیله ای بی حالتشان

در گذر تند شب و روز خیالی

باز می شد

بسته می شد

و این حلقه وهم انگیز

تکرار می شد!

تا من خسته شدم

و گذاشتم

تا دور از نیروی اراده دستانم

دوباره بمیرند!

مادرم می گوید

بچه شده ای؟

من؟

نه!

امروز من

خدا شده ام!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خورشید پاره پاره می شود

 

در رویای خیس گل شمعدانی

 

و تکه ابری بی پروا

 

بال می زند

 

در بوسه های سرد فنجان .

 

 

 

مردی چمدان اش را

 

ته چشمان پنجره

 

باز می کند

 

می بندد

 

باز می کند

 

می بندد

 

چمدان اش را آهسته خواب می کند.

 

بعد در غروبی سنگین

 

آرزوهای خط خطی اش را

 

به آسمان سرخ

 

سنجاق می کند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هرگز به دستش ساعت نمی بست

 

 

روزی از او پرسیدم

 

 

پس چگونه است سر ساعت به وعده می آیی؟

 

 

گفت:

 

 

ساعت را از خورشید می پرسم

 

 

پرسیدم:

 

 

روزهای بارانی چه طور؟

 

 

گفت:

 

 

روزهای بارانی

 

 

همه ساعت ها ساعت عشق است!

 

 

-راست می گفت

 

 

یادم آمد که روزهای بارانی

 

 

او همیشه خیس بود-

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من تنهایم زیرا که عاشقم

میدانی ؟

نه سر به بالین دارم و نه ....

تنها یاد توست که روح مرا زنده نگه داشته...

میخواهم فریاد بلندی بکشم که آیا جایی برای آسودن من نیست ؟

صدای گام های کیست که در کوچه میاید

کسی مرا صدا میزند

وسوسه ای در جانم میخلد

نه من منتظر گام ها ی تو هستم

قطرات باران پنجره ی اتاقم را میکوبند

گویی رازی ابدی را از دامن هستی میچینند

محبوب من !

پس کی باز آیی به ساحت این خانه ی خموش

منتظرم تا باز آیی و غربت و غم پر کشد از در و دیوار اتاقم

و سیاهی برود از قلب من

شاید این باران بوسه ها ی توست

که تردید های مرا به یقین میرساند !

من

در عطر نسیم روح انگیز ، در لرزش دستان بید

به دنبال تو هستم

در هراس و التهابم

حتی دمی بی یاد تو سر نمیکنم

با عطر تو گل از شرم سر خم میکرد

آب می خشکید و ماه پنهان میگشت

اما اکنون ...

بی تو سیرم از دنیا

خسته ام ...

تنها این سرود بر لبانم نقش بسته است

" بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمیشود

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دستهای گرم تو مرا با عشق آشنا کرد

دشت سینه ات

امن ترین جایی است که میتوانم

در آن بیاسایم

نقش ها زده ام رنگ به رنگ

میخواهم آن را بی دریغ به روح لطیف تو تقدیم کنم

به تو که مهربانترینی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هر گاه

به روزهاي خستگي

و نا آرامي هاي زندگي ام فكر ميكنم

و از زندگي تهي ميشوم

ناگهان نام تو را به ذهن مي آورم

و غرق در شكوه

غرق در خوشبختي و آرامش ميشوم

حتي اگر نباشي

با وجود نامت خوشبخت ترين انسان روي زمينم ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آرزویت که می کنم

 

لحظه ی آمدنت انگار

 

دوباره پرستو ها نیامده کوچ می کنند

 

و من چنین نا منتظر

 

تو را و بهار را

 

از نو آرزو می کنم

 

تو ببین چه می کنی

 

که من پر از فلوت و دریا شده ام !

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من ازین زمزمه ها می ترسم

و ازین لحظه ی مبهم

که تو در بارش ِ برف

بی تبسم به غمت می خندی.

من شبیه ِهر روز

که به دنبالِ دلم می گردم

پشت ِ این پنجره

از هرم ِ نفس هایِ زمستان مبهوت...

نقش ِ یک کودک را

با عروسک هایش

می کشم...

دلهره ای شیرین است.

کاش یک جایِ طبیعت

باران دلِ بی رحمی داشت

کاش خورشید کمی غمگین بود

من ازین زمزمه ها می ترسم

و ازین فکر که تو

در همین نزدیکی

نردبانی داری

کاش مهمانی در آن بالاها

روز دیگر باشد

آسمان آبی نیست

جان ِگُل

باور کن.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وقتی تو بودی

ســــکـوت آنــچنان زیبـــا بــود ، که می شد خــوشه های محبت را از خیال نام تو چیـد!

وقتی تــــو بــــودی ،

بــاور بــا تـــو بودن ،

تنها به خوابی می ماند که با نسیم صبحگاهی از آسمان خیالم به فراموشی سپرده می شد!

ولی وقتی بــروی !

شاید باور بــی تـــو بودن ،

نگاه سرد مرا به مهربانی یک دوســت بیشتر آشـــنا کــند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

باران دلیل ِ خنده های تو بود

وقتی که شانه به شانه ی دلم قدم می زدی

و من اشکهای شوقم را پنهانی پاک می کردم

آری تو نمی دانستی

چه لذتی دارد تنهایی ِغمنامه ی این دل را با خنده های ناز تو شکستن

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تو براي بد بودن زيادي خوبي

 

خودت را كه بد نشان ميدهي

 

تمام پنجره هاي خانه ام بسته ميشوند

 

من مي مانم و تاريكي وهم آلود خانه اي بدون پنجره

 

خوب بمان

 

خوب بمان...http://forum.1pars.com/images/smilies/1.gif

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.


×
×
  • اضافه کردن...