رفتن به مطلب

دل نوشته های تنهایی


ALI

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 743
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

http://s4.picofile.com/file/7734396020/%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C.jpg

وقتی تورو یادم میارم مثل بارون هی میبارم

 

دست خودم نیست عزیزم اخه چند روزه مریضم

 

همش ضل میزنم به یه گوشه شاید تو برگردی

 

تو رو خدا بیاو نگاه کن که با عشقت چه کردی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اگر برگردی قول میدم همونی که تو بگی باشم

 

یه عمر پیش چشمات بهترین عاشق دنیا شم

 

قول میدم همه دنیارو به پای تو بریزم

 

اگه گریه کردی گریه کنم اشک بریزم

 

قول میدم عکساتو بوسه بزنم و بغل بگیرم

 

قول میدم روزی صد بار جلو چشمات بمیرم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تماشاکن کسی رو که جلو چشمات میمیره

 

وقتی که اون غریبه پیش من دستاتو میگیره

 

جلوی من اینقده دست تو دستاش نذار

 

حالا که رفتی بعد از این بیاو رو قبرم گل بذار

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ببخش که هی بهت بد میکردم و تو بهم محبت میکردی

 

من اذیتت میکردم و اما تو باز منو عاشق ترم میکردی

 

ببخش که هر روز بغل میکنم مو می بوسم عکساتو

 

به خدا هنوزم بعضی وقتها دلم بدجوری میکنه هواتو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حالا که دیگر دستم

به آغوشت نمیرسد

و بوسیدنت موکول شده

به تمامی روزهای نیامده..

حالا که هر چه دریا و اقیانوس را

از نقشه جهان پاک کردی

مبادا غرق شوم در رویایت

باید اسمم را

در کتاب گینس ثبت کنم

تا همه بدانند

- یک نفر

با سنگین ترین بار دلتنگی

روی شانه هایش -

تو را دوست میداشت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آدم هـا می آینـد

زنـدگی می کننـد

می میـرنـد و می رونـد …

امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو

آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه

آدمی می رود امــا نـمی میـرد!

مـی مـــانــد

و نبـودنـش در بـودن ِ تـو

چنـان تـه نـشیـن می شـود

کـه تـــو می میـری

در حالـی کـه زنــده ای …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای رسیدن به تو

پا پیش گذاشتم

خودم را قسمت کردم

تو را سهم تمام رویاهایم کردم

انصاف نبود

تو که میدانستی با چه اشتیاقی

خودم را قسمت میکنم

پس چرا

زودتر از تکه تکه شدنم

جوابم نکردی

برای خداحافظی

خیلی دیر بود

خیلی دیر ….

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

روح بیمار طبیعت را – می فهمی

در دیار خشک

در میان سایه های تیره – در زنجیر

مرگ را می بینی

گاه بی تابی

…گاه می خندی

عاشق باران که باشی

در اضطراب شب – به دنبال آغوش امنی می گردی

تا تن نازک تب زده ات را بسپاری به تنش

تا فراموش کنی

عاشق باران که باشی

منتظر می مانی

بر نگاه بی کلام پنجره – چشم می دوزی

شعر می خوانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است

نغمه ام دلگیر و افسرده است

نه سرودی؛ نه سروری

نه هماوازی نه شوری

زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است.

یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است.

این چه آیینی؟ چه قانونی؟ چه تدبیری است؟

من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر

من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر

من سرودی تازه می خواهم

جنبشی؛ شوری؛ نشاطی، نغمه ای، فریادهایی تازه می جویم

من به هر آیین و مسلک کو، کسی را از تلاشش باز دارد یاغیم دیگر

من تو را در سینه امید دیرینسال خواهم کشت

من امید تازه می خواهم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ .. تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی

از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی ــ گه گاه ــ دلگرمی شوم

میل میل ِ توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم بادهای سخت ، پرپر می شوم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نقطه

سر خط زندگی

این خط لعنتی را می خواهی چکار؟

وقتی دست تو دست کودکی است

که تنها

کلمات اول خط را زیبا می نویسد

و برای کلمات بعدی دست کوچکش خسته می شود

و

دیگر خودش هم نمی تواند بخواند

برو

بی آنکه حتی بنویسی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عشقبازی

به همین آسانی است…

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

…رنگ زیبای خزان با روحی

…نیش زنبور عسل با نوشی

کارهمواره باران با دشت

برف با قله کوه

رود با ریشه بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه ای با آهو،برکه ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

وشب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی

به همین آسانی است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چند روز زندگی را تنها گاه پریدن می دانم.

شاید سخت باشد اینکه همیشه در این اندیشه باشیم : ” پرواز سخت است ! “

باید آموخت که انسان خلق شده است برای ” حرکت ” و نه ” ایستایی “

برای پریدن و اوج گرفتن.

که اگر جز این بود آفرینش او را بی معنا می دانستم.

بایدرفت

باید شد،

نباید ماند

اینجا جای ماندن نیست

باور کن

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وقتی قلبم بی تو گریونه

ابرای غم پره بارونه

دنیای من دیگه ویرونه

ای دل ای دل

تنها موندم

با دل دله دیووونه

دنیام دنیام مثه زندونه

وقتی قلبم بی تو گریونه….

سر راهم نه یک میخونه مونده

نه ساقی مونده نه پیمونه مونده

ازاون مرده تو با اون قلب مغرور

یه عاشق بادلی دیوونه مونده

عاشق رسوا

دیوونه ترینم من

کاشکی بی تو

دنیارو نبینم من

ای دل ای دل

ای دل دله دیوونه

دنیام دنیام مثه زندونه

وقتی قلبم بی تو گریونه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نگران نباش

حال دلم خوب است !!!

…نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست

نه از شیون های مداومش ، به وقت ِ خواستن ِ تو …

آرام

جوری که نبینی و نشنوی

گوشه ای نشسته ،

و رویاهایش را به خاک می سپارد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دلم را سپردم

به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت

ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت:

چرا این اتاق

پر

از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش

فقط

از غم و غصه و ماتم است

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری ؟

و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را

به روی همه

پشت خود بست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وقتی نیست نباید اشک بریزی

باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ….تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،

همین ها تو را میسازد…سنگت می کند درست مثل خودش !

باید یادت باشد حالا که نیست

اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟

… آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جای خالی ات قده خود توست

بزرگ نیست

کوچک هم؛

که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند

و نه کوچکتر

از تو، در آن جای می گیرد.

درست اندازه ی حضور توست..

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نفست چقدر شبیه

مردمک چشمم

دودو … می زند

ترسیده ای ؟

خسته ای شبیه خودم؟

و هراسان شبیه ثانیه ها

سنگین مثل دقیقه ها

وساعتها را…

راستی قولهایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟

من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام

خودم را به خواب نبودنت می زنم

چشمهایم چقدر چرت می زنند

میان لالائی حقیقت

کجای این نبودنها

به بودنم می خندی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه زیباست

که تو تنها نیاز من باشی

و چه عاشقانه است

که تو تنها آرزویم باشی

و چه رؤیایی است

این لحظه های ناب عاشقی

و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را با فقط تو حس می کنم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کاش می دانستی، من سکوتم حرف است،

حرف هایم حرف است،

خنده هایم، خنده هایم حرف است.

کاش می دانستی،

می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم.

کاش می دانستی، کاش می فهمیدی،

کاش و صد کاش نمی ترسیدی که مبادا دل من پیش دلت گیر کند،

یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند.

من کمی زودتر از خیلی دیر،

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد.

تو نترس، سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد.

کاش می دانستی،

چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت،

در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست.

تازه خواهی فهمید، مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود

با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند

و…و من همچون غربت زده ایی در اغوش بی کران دریای بی کسی

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

بانوی دریای من…

کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آنهايي كه هميشه بودند، هرگز نبودند

او كه هرگز نبود، هميشه بود

هميشه و در تمام لحظه*ها

به او كه تمام دقايق عمرم را عطر*آگين كرد

آنچنان كه

بعد از ساليان دراز

هنوز از شميم خوش آن لحظه*ها سرشارم

و رد پايش هنوز در خواب*هاي هر شب من….

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.


×
×
  • اضافه کردن...