رفتن به مطلب

دل نوشته های تنهایی


ALI

ارسال های توصیه شده

عشق یعنی دو کبوتر پرواز

عشق یعنی دو قناری آواز

عشق یعنی من و یک دنیا حرف

عشق یعنی تو و یک عالم راز

عشق یعنی من و صد زاری چشم

عشق یعنی تو و یک مژگان ناز

عشق یعنی دو غزل تنهایی

مثنوی های پر از سوز و گداز

عشق یعنی دو نگه یک برخورد

عالمی حرف ولی در ایجاز

عشق یعنی سخن دل گفتن

به اشارت به کنایت به مجاز

عشق یعنی تو مرا می رانی

من به صد حوصله می آیم باز

بی تو من کهنگی یک پایان

با تو من تازگی صد آغاز

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 743
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

امواج سینه ی تو به من یاد داده است

دریا بدون موج که دریا نمی شود

دریای بیقرار ، تو اسطوره نیستی

اسطوره با مبالغه افسانه می شود

جایی که عقل مانع پرواز آدمی ست

عاقل تر آن کسی ست که دیوانه می شود

پروانه از شراره ی آتش به هیچ وجه

“پروا” نکرده است که پروانه می شود

من با تو سوختم که بدانم چه می کشی

“احساس سوختن به تماشا نمی شود”

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه شب ها که در کارگاهِ خیال

ز الماس و مرمر بتی ساختم

به امید وصل فرشته وشی

بسا مَرکب آرزو تاختم

سرانجام صید من آمد به چنگ

ز پیروزمندی سرافراختم

به کام دلم دلبری یافتم

ولیکن به یک لحظه ننواختم

تو بودی دلارام گمگشته ام

که یکدم به مهرت نپرداختم

ز بخت بدم چشم جان کور بود

تو الماس بودی و نشناختم

ز چنگم ربودند دزدان تو را

در آتش چه شب ها که بگداختم

ندامت شرر زد به جانم که من

تو را برده بودم ولی باختم !!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بهار میرسد اما ز گل نشانش نیست

نسیم رقص گل آویز گل فشانش نیست

دلم به گریه خونین ابر میسوزد

که باغ خنده به گلبرگ ارغوانش نیست

چنین بهشت کلاغان و بلبلان خاموش

بهار نیست به باغی که باغبانش نیست

چه دل گرفته هوایی ، چه پا فشرده شبی !

که یک ستاره لرزان در آسمانش نیست

کبوتری که در این آسمان گشاید بال

دگر امید رسیدن به آشیانش نیست

ستاره نیز به تنهاییش گمان نبرد

کسی که همنفسش هست و همزبانش نیست

جهان به جان من آنگونه سرد مهری کرد

که در بهار و خزان کار با جهانش نیست

ز یک ترانه به خود رنگ جاودان نزند

دلی که چون دل من رنج جاودانش نیست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بگذار که از درد تو بیمار بمیرم

از آتش دل سوزم و تبدار بمیرم

بر گردنم آن زلف سیه حلقه کن ای سرو

در پای تو خواهم به سر دار بمیرم

بگذر نفسی از بر بالینم و بگذار

از تاب و تب لحظه ی دیدار بمیرم

چون سایه ات ای گل ز سرم رفت عجب نیست

از جور خس و سرزنش خار بمیرم

سهل است ز تیر نگهت مردنم اما

ترسم نزنی بر دل و دشوار بمیرم

مستم کن از آن لعل می آلوده که حیف است

می باشد و من پیش تو هشیار بمیرم

تا چند ز بی مهریت ای مادر ایام

یک بار شوم زاده و صد بار بمیرم

اغیار پی زندگی از مرگ گریزان

من زنده که در رهگذر یار بمیرم

ای پرده نشین پرده ز رخ بفکن و برخیز

مگذار که در پرده ی پندار بمیرم

گر دیدن رخسار تو ای ماه گناه است

بگذار نگه کرده گنهکار بمیرم

تا چند صبا در پی عمرم بدوانی

بگذر ز من خسته و بگذار بمیرم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم : تو را دوست دارم

نه خطی ، نه خالی نه خواب و خیالی

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم : تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم آواز با ما

تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم

.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کاش میشد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت

کاش میشد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت

کاش میشد از قلمهایی که بر عالم رواست

با محبت ، با وفا ، با مهربانیها نوشت

کاش میشد اشتباه هرگز نبودش در جهان

داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود

کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت

.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چطور دلت اومد بری بعده هزارتا خاطره

تاوان چیرو من میدم اینجا کناره پنجره ؟

چطور دلت میاد با من اینجوری بی مهری کنی

شاید همین الان تو هم داری به من فکر میکنی

چطور دلت اومد که من اینجوری تنها بمونم ؟

رفتی سراغ زندگیت نگفتی شاید نتونم

دلم سبک نشد ازت ، دلم هنوز میخواد بیای

حتی با اینکه میدونم شاید دیگه منو نخوای …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

همیشه بُرده خواه تو ، همیشه مات ، خواه من

بچین دوباره می زنیم ، سفید تو ، سیاه من

ستاره های مهره و مربعات روز و شب

نشسته ام دوباره رو به روی قرص ماه ، من

پیاده را دو خانه تو و من یکی ، نه بیشتر

همیشه کل راه تو ، همیشه نصف راه ، من

تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ تو

نگاه و دست بر پیاده باز هم نگاه ، من

یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من

دوباره رو سفید تو ، دوباره رو سیاه ، من

دوباره شادِ لذتِ نبردِ تن به تن ، تو

دوباره شرمسار ارتکاب این گناه ، من

تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی

تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه ، من

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از باغ میبرند چراغانیت کنند

تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده صبح تو را ابر تار

تنها به این بهانه که بارانیت کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

اینبار میبرند که زندانیت کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن میروی

شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانیت کند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانیت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی

کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی

هرکس آزار من زار پسندید ولی

نپسندید دل زار من آزار کسی

آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد

هرکه چون ماه برافروخت شب تار کسی

سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من

هرکه با قیمت جان بود خریدار کسی

سود بازار محبت همه آه سرد است

تا نکوشید پس گرمی بازار کسی

غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید

کس مبادا چو منِ زار گرفتار کسی

آنکه خاطر هوس عشق و وفا دارد از او

به هوس هر دو سه روزی است هوادار کسی

لطف حق یار کسی باد که در دوره ما

نشود یار کسی تا نشود بار کسی

گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل

شکر ایزد که نبودیم به پا ، خار کسی

شهریارا سر من زیر پس کاخ ستم

به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

همچو نی مینالم از سودای دل

آتشی در سینه دارم جای دل

من که با هر داغ پیدا ساختم

سوختم از داغ ناپیدای دل

همچو موجم ، یک نفس آرام نیست

بس که طوفان زا بود دریای دل

دل اگر از غم گریزد وای من

غم اگر از دل گریزد وای دل

ما ز رسوایی بلند آوازه ایم

نامور شد هرکه شد رسوای دل

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای منکه

بغض آشنای ابر گریه می خواهدب

هاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نازنین بدون تو دنیا رو باور ندارم

با تو از رمز طلسم قصه ها سر در می آرم

لحظه ی سقوط من دست تو مثل معجزست

شب می ترسه از خودش وقتی می گم دوستت دارم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نفرین به عشق و عاشقی

نفرین به بخت و سرنوشت

به اون نگاه که عشقتو

تو سرنوشت من نوشت

نفرین به من نفرین به تو

نفرین به عشق من و تو

به ساده بودن منو

به اون دل سیاه تو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.


×
×
  • اضافه کردن...