رفتن به مطلب

دل نوشته های تنهایی


ALI

ارسال های توصیه شده

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

گفت یارب از چه خارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

خسته ام زین عشق دل خونم نکن

من که مجنونم،تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو،من نیستم

گفت : ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 743
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

http://www.shadaneh.com/wp-content/uploads/2012/03/kooch-shadaneh.com_.jpg

 

من در این نقطه دور

در بلا تکلیفی

در کش و قوسی خیالی جانکاه

به افق چشم بدوزم تا کی؟

بی سبب منتظر معجزه ام

بی ثمر دیده بر این راه کبود

می روم در پی تو

سالها آمد و رفت

بارها من دیدم

کوچ مرغان غزل خوان چمن

سفر چلچله ها

کوچ برف از دل کوهسار بلند

کوچ هر فصلی را

لیک یاد تو ز دل کوچ نکرد…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://gallery.avazak.ir/albums/userpics/10001/Negin02.jpg

زندگی فاصله امدن و رفتن ماست

شاید ان خنده ای که روزی دریغش کردیم

اخرین فرصت خندیدن ماست

زندگی همهمه مبهمی از رد شدن خاطره هاست

هرکجاخندیدیم

زندگانی انجاست...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://www.jahaniha.com/wp-content/uploads/2013/06/fun278_www.jahaniha.com_.jpg

عادت کرده ام

کوتاه بنویسم

کوتاه بخونم

کوتاه حرف بزنم

کوتاه نفس بکشم

تازگی ها

دارم عادت می کنم

کوتاه زندگی می کنم

یا شاید

کوتاه بمیرم

نمی دانم

فقط عادت …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

باز بر مي* گردم و نشان خواهم داد

كه دلم اين دل پاك، خون دل خورد بسي

واگر رفت،

نرفت.

رفت تابرگردد،

و بخواند از عشق،

از گل لاله سرخ،

از غم مام وطن

او صدا زد بر دار :

حرمت شعر بسي بيشتر از خون من است

حيف اي هم پيمان،

من و تو مي*دانيم

و

همه می دانند

***

و هنوزم كه هنوز است در اين شهر و ديار

شاعران نان به نرخ روز خور

شعرها مي*خوانند،

يا كه نه

مي*رانند

تا متاعي ديگر،

يا مقامي ديگر

***

و چه گفت آن شاعر

-او كه يادش خوش باد-

و كجا رفت كه بيند امروز

آن د’رِ لفظ دري

سنگفرش همه خوكان شده است

واي بر آخر ما!!

از چه خاموش شديم.

هيچ اميدي نيست ؟؟

***

ما همان آب زلال و پاكيم

كه اگر لحظه ،

نه آني،

غافل از راه شويم

قصه چشمه و مرداب شود.

دوستان،

قصه تكرار نباشيم هرگز

***

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مطمئن باش برو

ضربه ات کاری بود

دل من سخت شکست

و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی

به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود

وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود

تو برو

برو تا راحت تر تکه های دل خود را

آرام سر هم بند زنم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حکایتم کن

 

برای دستهایی که مرا جستند

 

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

 

برای لبهایی که ترانه ام کردند

 

و بعد شاید مرثیه ای

 

حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد

پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

 

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود

شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

 

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر

از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

 

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت

در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

 

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي

تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه

زیر دیوار بلندی یه نفر جون می کنه

 

کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره

پای برده های شب اسیر زنجیر غمه

 

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه درها بروم بسته شده

 

من اسیر سایه های شب شدم

شب اسیر تار سرد آسمون

 

پا به پای سایه ها باید برم

همه شب به شهر تاریک جنون

 

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه درها بروم بسته شده

 

چراغ ستاره من رو به خاموشی میره

بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره

 

تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه

توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره

 

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه درها بروم بسته شده

 

مرغ شومی پشت دیوار دلم

خودشو اینورو اونور می زنه

 

تو رگای خسته سرد تنم

ترس مردن دادره پرپر می زنه

 

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه درها بروم بسته شده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خودم تنها، تنها دلم

چو شام بی فردا دلم

 

چو کشتی بی ناخدا

به سینه دریا دلم

 

تو ای خدای مهربان

تو ای پناه بی کسان

 

بسنگ غم مشکن دگر

چو شیشه مینا دلم

 

تو هم برو ای بی وفا

مبر بر لب نام مرا

 

دل تنگم بیگانه شد

نمی خواهد دیگر تو را

 

نشان من دیگر مجو

حدیث دل دیگر مگو

 

دلم شکسته زیر پا

نمی خواهد دیگر تو را

 

تو ای خدای مهربان

تو ای پناه بی کسان

 

بسنگ غم مشکن دگر

چو شیشه مینا دلم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دیگه دنیا واسه من تاریکه

زندگی کوره رهی تاریکه

آخر قصه من نزدیکه

 

این منم از همه جا وا ماانده

از همه مردم دنیا رانده

رانده و خسته و تنها مانده

 

عشق بی غم توی خونه

خنده های بچه گونه

بدلم شد آرزو

 

بازی عشقمو باختم

کاخ امیدی که ساختم

عاقبت شد زیر و رو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

روزها می گذرد و من هنوز خفته ام و خفته ام و خفته

قلبها ترمیم می شوند و من هنوز قلبم شکسته است و شکسته است و شکسته

لب ها می خندند و من هنوز لبانم بسته است و بسته است و بسته

چشم ها انتظار را وداع می گویند و من هنوز چشم هایم منتظر است و منتظر است و منتظر

دیدگان اشک نمیریزند و من هنوز دیدگانم جاری است و جاری است و جاری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

- باز هم می نالی امشب ؟

- من ننالم پس که نالد ؟

- ناله ات امشب دگر چیست ؟

- ناله ام از داغ دیشب ؟

- دیشب اما ناله کردی !

- ناله از دیشب آن شب

- پس تو هر شب ناله می کن !

- ناله تنها مرحم من

- من ننالم پس که نالد ؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم

وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها

تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی

بی آنکه بدانی

من این روزها

... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت

بی آنکه بدانی

من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام

آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است

پس من به همان سلام بسنده می کنم

تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد

براستی

... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را

... به سادگی

من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام

... تو باور لحظه های من شده ای

...

وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی

دیوانه می شوم

خیال سفر نداری ! ؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دارد باران می بارد

و داغ تنهایی ام

تازه می شود!

نگو که نمی آیی

نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی

از ابتدای خلقت

سخن از تنها سفر کردن نبود

قول داده ای

باز گردی

از همان دم رفتنت

تمام لحظه های بی قرار را

بغض کرده ام

و هر ثانیه که می گذرد

روزها به اندازه هزار سال

از هم فاصله می گیرند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به خیسی چشمانم طعنه نزن !

من از ابتدای همان ناگهان که دیدمت رخت آفتابی به تن داشتم.

شاید تنها اشتباهم این بود که نمی دانستم...گناهکار هر که باشد ، کیفر آن مال من است !

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

همچنان باران مي بارد

 

همچنان اشک از چشم من

 

کوچه ها هنوز خلوت و بي رهگذر

 

و نگاهم خيره به پيچ کوچه

 

خانه تاريک و تار

 

عصري حزن انگيز

 

غروبي سرخ و پر اشک

 

سرمازده و سياه پوش تمام بي کسي هايم

 

بي رمق

 

باران مي بارد

 

دل پر از تنهايي ست

 

که حتي اشکي هم در او خانه ندارد

 

دل پر از لحظه هاي باراني ست

 

صدايي غمگين و پر سوز در کوچه مي پيچد

 

مي خواند و مي رود.

 

او هم دلش گرفته

 

او هم پرسوز است نگاهش

 

مثل من

 

آسمان ديگر آبي نيست

 

پر است از ابرهاي خاکستري و پر اشک

 

خورشيدي نمي تابد

 

و طوفاني اين ابرها را تکان نمي دهد

 

و گهگاهي نسيمي از سوي او

 

سروش شادي همراه مي آورد

 

آسمان باراني است

 

ديگر قطره هاي باران آبي نيستند

 

سياه و سرد و خشمگين

 

همچنان سردي انتظار ادامه دارد

 

همچنان خاطرات خشکيده مي سوزند

 

همچنان باران مي بارد

 

و همچنان اشک از چشم من

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد

این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد

دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم

دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم

می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم

شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم

رفتی تو از دل من دیگر تو را نخواهم

دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم

زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم

دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نم نم هاي باران پوستينم را تر مي كنند

 

چه با ضرب مي زنند خود را

 

آرامشان كنيد ... چه شوقي ...

 

من هنوز اينجايم ...

 

منتظر او ...

 

در جستجوي نازمن

 

هر رهگذري نامم كرده است ...

 

عده اي ديوانه ام دانند ...

 

عده اي الافم خوانند ...

 

بگذار خوش باشن ، هيچ نمي گويم ...

 

آخر آنان نمي دانند اين كهنه راز من

 

آه باز شب آمد ...

 

شب آن كهنه آشناي من ...

 

آنكه مرا مجالي است از حرف مردم ...

 

اين تنها شاهد راز و نياز من

 

خشم مي گيرد تنم از حرفشان ...

 

لایق خشمم كاغذي و سازي ...

 

كاغذم پاره شد ...

 

از بس خشمم پاره شد سيم سازم

 

خفه ام مكنيد !!!

 

اگر طالب غمي خوشدل !!!

 

گوش كن ...

 

غم مي چكد از آواز من

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان

 

مرا به بزم خوشی های خودسرانه مبر

 

به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم

 

مرا به خانه مبر ...

 

گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار

 

مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد

 

مرا به گریه میار ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم

 

چه میخواهی چه میجوئی از این کاشانه عورم؟

 

چسان گریم؟ چسان گویم؟ حدیث قلب رنجورم

 

ازین خوابیدن درزیرسنگ وخاک خون خوردن

 

نمی دانی چه می دانی که آخر چیست منظورم؟

 

تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم

 

کجا میخواستم مردن؟ حقیقت کرد مجبورم

 

چه شبها تا سحر عریان به سوز فقر لرزیدم

 

چه ساعتها که سرگردان به ساز مرگ رقصیدم

 

ازاین دوران آفت زا چه آفت ها که من دیدم

 

سکوت و زجر بود و مرگ بود و ماتم وزندان

 

هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم

 

فتادم در شب ظلمت به قعر خاک پوسیدم

 

ز بس که با لب محنت زمین فقر بوسیدم

 

کنون کز خاک غم پرگشته این صدپاره دامانم

 

ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم

 

که خون دیده آبم کرد و خاک مرده ها نانم

 

همان دهری که با پستی به سندان کوفت دندانم

 

به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم انسانم

 

ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی

 

وجودم حرف بی جائی شد اندر مکتب هستی

 

شکست وخردشد افسانه شدروزم به صد پستی

 

کنون ای رهگذر در قلب این سرمای سرگردان

 

به جای گریه بر قبرم بکش با خون دل دستی

 

که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی

 

نه غمخواری نه دلداری نه کس بودم دراین دنیا

 

همه بازیچه پول و هوس بودم در این دنیا

 

به فرمان سکوت کاروان تیره بختی ها

 

سراپا نغمه عصیان جرس بودم دراین دنیا

 

پرو پا بسته مرغی در قفس بودم دراین دنیا

 

به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر با شادی

 

که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آرزو دارم كه بميرم ....

 

 

سالهاست كه به اميد مردن زنده ام

 

دلم ميخواهد كه مرگ ......فقط مرگ به سراغ من بيايد .......

 

اما از بخت بدم مرگ هم براي من ناز ميكند......

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یادته بهت میگفتم

یه روزی میزاری میری

دنبال یه عشق تازه

تو میگفتی که میبینیم

 

حالا تو دنیا رو دیدی

روزگار چطور ورق خورد

تو شدی عروس دنیا

من شدم همدم رویا

 

رویای پیر و قشنگم

تو حصار دنیا مونده

به جز اون چشم سیاهت

توی هیچ دل جا نمونده

 

روزگار با ما چیکار کرد

دنیا رو ببین چه ها کرد

جز غم نبود چشمات

هر چی در بود واسه ما بست

 

آسمون دلش میسوزه

زندگیم همش حرومه

آخر بازیه عشقم

میدونم دیگه تمومه

 

میدونم که سرنوشتم

تو کتاب عاشقی سوخت

صفحه آخر عمرم

بی گناه تر از همه سوخت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پشت شيشه برف ميبارد

پشت شيشه برف ميبارد

در سكوت سينه ام دستي

دانه اندوه ميكارد

مو سپيد آخر شدي اي برف

تا سرانجام چنين ديدي

در دلم باريدي ... اي

افسوس

بر سر گورم نباريدي

چون نهالي سست ميلرزد

روحم از سرماي تنهايي

ميخزد در ظلمت قلبم

وحشت دنياي تنهايي

ديگرم گرمي نمي بخشي

عشق اي خورشيد يخ بسته

سينه ام صحراي نوميديست

خسته ام ‚ از عشق هم خسته

غنچه شوق تو هم خشكيد

شعر اي شيطان افسونكار

عاقبت زين خواب درد آلود

جان من بيدار شد بيدار

بعد از او بر هر چه رو كردم

ديدم افسون سرابي بود

آنچه ميگشتم به دنبالش

واي بر من نقش خواب بود

اي خدا ... بر روي من بگشاي

لحظه اي درهاي دوزخ را

تا به كي در دل نهان سازم

حسرت گرماي دوزخ را؟

ديدم اي بس

آفتابي را

كو پياپي در غروب افسرد

آفتاب بي غروب من !

اي دريغا در جنوب ! افسرد

بعد از او ديگر چي ميجويم؟

بعد از او ديگر چه مي پايم ؟

اشك سردي تا بيافشانم

گور گرمي تا بياسايم

پشت شيشه برف ميبارد

پشت شيشه برف ميبارد

در سكوت سينه ام دستي

دانه

اندوه ميكارد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.


×
×
  • اضافه کردن...