رفتن به مطلب

دل نوشته های تنهایی


ALI

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 743
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

به دنبال کدام پایان خلاف جاده ایستادی ؟

چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟

چرا باید به تنهایی دوباره بی تو برگردم ؟

کجای جاده بد بودم ، کجای قصه بد کردم ؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﺁﺑﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺧﺮﺍﺑﻢ ﮐﺮﺩﯼ

یک ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﺩﻩ ﺣﺴﺎﺑﻢ ﮐﺮﺩﯼ

ﺑﺎ ﺷﻮﻕ ﮐﺒﻮﺗﺮﺍﻧﻪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ

ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﮐﺮﺩﯼ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﺩﻟﻲ ﺑﻲ ﺗﺎﺏ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﻣﺜﻞ ﺷﻌﺮﻱ ﻧﺎﺏ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻏﺮﻝ

ﺑﺎ ﺳﺮﻭﺩ ﺁﺏ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﺷﺒﻲ ﺩﺭ ﺁﻳﻨﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ

ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻗﺪ ﻧﮑﺸﻴﺪﻡ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ

ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﻱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﻟﻲ

ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﭙﺮﻳﺪﻡ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://dl.funiha.com/images/14602786275673085937.jpg

در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام

همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالت هم نیست ،

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://aloneboy.com/pic/mataleb/matn/derakhte%20%5BAloneBoy.com%5D%20gabram.jpg

این روزها فقط به درختی فکر میکنم که بعد از مرگم از خاکم میروید!

مغرور… تنها و … با وفا…

به نام هایی که بر تنه اش داغ گذاشته اند…

قلب هایی که شکسته شده اند….

دیوانه هایی که در آغوش گرفته است…

انتظاری که تا تبر همراهیش میکند…

و به سیگار روی لبانش…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://aloneboy.com/pic/mataleb/sher/heife%20%5BAloneBoy.com%5D%20man.jpg

حیف منه که با تو باشم

که مثل اشکای چشمام فدا شم

رو زمین افتادنم ببینی باز

بزاری بری نتونم پاشم

حیف منه که با قلب خرابم

ببینم روزی رو که نقش برآبم

آرزوهام همه جون به تو دادن

مثل یه عکس تنهای تو قابم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به تو عادت کرده بودم

اي به من نزديک تر از من

اي حضورم از تو تازه

اي نگاهم از تو روشن

به تو عادت کرده بودم

مثل گلبرگي به شبنم

مثل عاشقي به غربت

مثل مجروحي به مرهم

لحظه در لحظه عذابه

لحظه هاي من بي تو

تجربه کردن مرگه

زندگي کردن بي تو

من که در گريزم از من

به تو عادت کرده بودم

از سکوت و گريه شب

به تو حجرت کرده بودم

با گل و سنگ و ستاره

از تو صحبت کرده بودم

خلوت خاطره هامو

با تو قسمت کرده بودم

خونه لبريز سکوته

خونه از خاطره خالي

من پر از ميل زوالم

عشق من تو در چه حالي

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نیمه شب آواره و بی حس و حال

در سرم سودای جامی بی زوال

پرسه ایی آغاز کردیم در خیال

دل بیاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی میگذشت

یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل بیاد آورد اول بار را

خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اصرار را

آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود

چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با منو

هم نشین و هم زبان شد با منو

خسته جان بودم که جان شد با منو

ناتوان بود و توان شد با منو

دامنش شد خوابگاه خستگی

این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر

وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم زدنیا بی خبر

دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد

گفتگوها بین ما آغاز شد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://aloneboy.com/pic/mataleb/matn/bahune%5BAloneBoy.com%5D.jpg

بیزارم از اینکه اسم هرزگی هایت را آزادی

و اسم نگرانی هایم را گیر میگذاری

و برای بی تفاوتی هایت ، اعتماد را بهانه می آوری…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آیینه پرسید که چرا دیر کرده است

نکند دل دیگری او را اسیر کرده است

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است

تنها دقایقی چند تاخیر کرده است

گفتم امروز هوا سرد بوده است

شاید موعد قرار تغییر کرده است

خندید به سادگیم آیینه و گفت :

http://aloneboy.com/pic/mataleb/matn/ayene%20%28AloneBoy.com%29.jpg

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://aloneboy.com/pic/mataleb/sher/Love%20_%20yare%20gadim%20_%20AloneBoy.com.jpg

چی شده یار قدیما دیگه باور نداری

میری و منو با یادت پشت غمها میذاری

چی شده مثل قدیما حرف تازه نداری

خبر دلتنگی از من با نگاهت میاری

چی شده حرفای تو بوی محبت نمیده

قلب تو به راه عشق دل تنگم نمیره

ما همون یار قدیمیم تو چه بی وفا شدی

نشون از مهر و رفاقت تو نگاهت نمیدی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

زمان آدم*ها را دگرگون می*کند

 

اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه می*دارد.

 

هیچ چیزی دردناک*تر از این تضاد

 

میان دگرگونی آدم*ها و ثبات خاطره نیست.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.


×
×
  • اضافه کردن...