رفتن به مطلب

صبر کردن گاهی معجزه میکند ...


Hojjat

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 74
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

کــاش مَن دیگــَری بودمــــ ....

 

 

مــی نشستمــ روبِـروی خـودَمـــ

 

 

ســر تــا پـــا گــوش مـی شدَمـــ

 

 

تــا ببیَمـــ حـَرفـــ حسابَمــــ

 

 

چیستــــ؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شیشه نازک احساس مرا دست نزن !

 

 

چندشم می شود از لک انگشت دروغ

 

 

آن که میگفت که احساس مرا میفهمد…

 

 

کو کجا رفت؟که احساس مرا خوب فروخت!!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دست همیشه برای زدن نیست ....

 

 

کار دست همیشه مشت شدن نیست .....

 

 

دست که فقط برای این کار ها نیست .....

 

 

گاهی دست میبخشد .....

 

 

نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند .....

 

 

گاهی چشمها به سوی دست توست .....

 

 

دستت را دست کم نگیر ........

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عــشـق ؛

 

 

زیـــــبـاتـــریــن لـــذّتـــیـست ..

 

 

کــه بـه وقــت ِ ارتـــکاب ِ آن ..

...

خـــــدا ،

 

 

بـــــرای ِ بـــــشر ..

 

 

ایــــستــاده “دســـت” مــــــیـزنــــد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گفتی بارون رو دوست داری ولی زیر بارون چتر دست میگیری

گفتی برف رو دوست داری ولی از گلوله برف میترسی

گفتی گل رو دوست داری ولی اونو از شاخه جدا میکنی

گفتی پروانه رو دوست داری ولی اونو میگیری و میکشی برای آلبومت

گفتی پرنده ها رو دوست داری ولی اونارو میزاری توی قفس

چطور از تو نترسم وقتی که میگی من رو دوست داری !

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

باز باران
با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://up.98love.ir/up/mamadzar/Pictures/me-and-god.jpg

دیشب با خدا دعوایم شد؛ با هم قهر کردیم …

 

فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.

 

رفتم گوشه ای نشستم.

 

چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.

 

صبح که بیدار شدم، مادرم گفت:

 

" نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد."…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یکی بود ، یکی نبود

من موندم و اون نموند

من دیدم و اون ندید

من خواستم و اون نخواست

من التماس کردم و اون نشنید

من هستم و اون رفته !

من خستم و اون …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هر صبح که سپیده سلام می دهد

یا کریم ها به پنجره ی اتاقم سر می زنند

چه مانوس شده ایم ما !

من منتظر صدای بالشان ، آنها مشتاق سفره ی نانشان

حیران مانده ام !!!

کجا بالهایت بسته شد که دیگر به انتظار دلم مشتاقانه سر نزدی ؟؟؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آتشیست در دلم اما همین روزهاست که خاکسترش چشمان بی سویم را کور کند ، همان چشمانی که جای خالیت را میبارد ، میسوزد ، نیش میزند وقتی نبودنت را حس میکنم …

زخم میخورم وقتی آخرین عکسی که با هم داشتیم را میبندم ، وقتی خاطرات نبودنت بر تن عریانم تازیانه میزند و من حتی نایی برای آه کشیدن هم ندارم !

زهر میشود زندگیم ، خسته ام … شکسته شدنم بی صداستاما دردناک !

درد دارد که مینویسم ، که میگریم ؛ بغض دیگر کفاف مرا نمیدهد ! باید چیزی جایگزینش کنم !!! هه … سیگار و فندکی که شاید روی میز به من تسکین میدهد …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یک بار دیگر برای من تو بخوان ، تو بگو از نبودنت ! حال مرا که خودت میدانی ؟! گفتنی نیست باید دید تا باورش کرد ؛ زانوهایم خاکی اند مثال زمان بچگی ، بدجور زمین خورده ام !

دور شده ای خیلییییی دور ، دیگر صدای مرا نمیشنوی وگرنه تو همیشه دستگیر من بودی !

یادت هست آن روز برفی را که زمین خوردم ؟ چقدر گم شده ام در تو که حتی خودم را به یاد نمی آورم ؟!!!

باور کن نمیخواستم اینطور شروع کنم ؛ دوست داشتم به یاد قدیم حرفهای قشنگ بزنم …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کاش می دانستی ما را مجال آن نیست که روزهای رفته را از سر گیریم و لحظه های بی بازگشت را تمنا کنیم

کاش می دانستی فردا چه اندازه دیر است برای زیستن و چه اندازه زود برای مردن و “همیشه” واژه ای است پر فریب

کاش می دانستی یک آلاله را فرصت یک ستاره نیست و به ناگاه بسته خواهد شد پنجره های دیدار در اجبار تقدیر !

“کاش می دانستی”

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

[h=2]همیشه هم قافیه بودند ، سیب و فریب … همه با هم میگوییم : سیب … و دوربین های عکاسی را فریب میدهیم تا پنهان کنیم آن اندوه موروثی را پشت این لبخند مصنوعی …[/h]

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من زنم....

 

در گلوی زمین گیر کرده ام

 

قدری حرف می خواهم

 

و کمی آزادی!!!

 

دوباره سیب بچین حوا

 

من خسته ام

 

بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خــــــــــــــــــــــــ ـــــدای منـــــ …

 

دســــــــتانــــــــت که مالــــــــــــــ منــــــــــ باشند

 

هــــــــــیچ کــــــــــس مــــــــرا دست کم نمیگیرد!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چشمانم را می بندم و پا به رویای همیشگی خود می گذارم شاید با تو بودن فقط در رویا ممکن باشد اما همین رویا برای من لذت بخش ترین لحظه زندگی است

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ، تنهاییش را ، حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !

خدا را میگویم …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به رسم شهر دلتنگم نگاهم را زیارت کن.نگاه بر نیازم را به چشمانت دعوت کن.تو میگفتی اگر رفتم حلالم کن غمی دارم.برو باشد ولی من هم خدا و عالمی دارم برو باشد ولی شبها اگر دیدی بد اهنگ است بدان من گریه میکردم از این دنیا دلم تنگ است.من از دنیا گله مندم که مهر تو کم دارم مرا در خودت کمی حل کن نگو رفتم خداحافظ کمی دیگر معطل کن.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ای کاش برای اخرین بار نه دلم این را نمیخواهد بگذارجمله را عوض کنم ای کاش برای همیشه میتوانستم به شانه های پهن مردانه ات تکیه کنم ای کاش تکیه گاه امنی بود برایم ای کاش میتوانستم در اغوش مردانه ات برای همیشه گم شوم و دستانت فاصله ی بین انگشتان ظریفم را پر کند هنوز عطر مردانه ات را حس میکنم حتی هوست برایم به عشق های این زمانه شرف داشت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد

 

زنی در حال عبور اورا دید

اورا به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید

و گفت مواظب خودت باش

کودک پرسید : ببخشید خانم شما خدا هستید؟؟؟

 

زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم

کودک گفت : می دانستم با او نسبتی داری....

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

باورت بشود یا نه روزی می رسد که دلت برای هیچکس, به اندازه من تنگ نخواهد شد

 

برای نگاه کردنم

خندیدنم

 

اذیت کردنم

 

دعوا کردنم

قهر کردنم

 

برای تمام لحظاتی که در کنارم داشتی

 

روزی خوآهد رسید کـه در حَسرَت تکرار دوباره من خواهی بود

می دانم روزی که نباشم هیچکَس تکرآر مـن نخوآهد شُد... !!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.


×
×
  • اضافه کردن...