mehdi shamloo ارسال شده در شهریور 20، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در شهریور 20، 2014 یاد دارم در غروبي سرد سرد می گذشت از کوچه ي ما دوره گرد « دوره گردم کهنه قالی میخرم ... کاسه و ظرف سفالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم » اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی زد و بغضش شکست « اول سال است ؛ نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست ؟ » بوی نان تازه هوش از ما ربود اتفاقا مادرم هم روزه بود صورتش دیدم که لک برداشته دست خوش رنگش ترک برداشته سوختم دیدم که بابا پیر بود بدتر از آن خواهرم دلگیر بود مشکل ما درد نان تنها نبود شاید آن لحظه خدا با ما نبود باز آواز درشت دوره گرد رشته ی اندیشه ام را پاره کرد « دوره گردم کهنه قالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم » خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا! سفره خالی می خرید ؟ . . http://www.uplooder.net/img/image/16/657ef4ef5b1544ed7168af0154d92b66/10494855_563298493778634_174998265018695311_n.jpg http://www.uplooder.net/img/image/16/cb9b82acdf19a1e0e07e0e909bd2778f/10443607_563298520445298_7978575695084690028_n.jpg لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
yasi ارسال شده در شهریور 20، 2014 اشتراک گذاری ارسال شده در شهریور 20، 2014 مررررسی مهدی واقعا زیبا. بود گاهی به یه تلنگر کوچیک نیاز داریم متاسفانه اطرافمون موارد ی که با سختی امرار معاش میکنن زیاد هستن متاسفانه هر روز به تعداد این امار اضافه میشن لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر More sharing options...
ارسال های توصیه شده
بایگانی شده
این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.