رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

[h=2]فروغ... باد ما را با خود خواهد برد

[/h]

در شب کوچک من , افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی مینگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ در شب اکنون چیزی میگذرد ماه سرخست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است ابرها , همچون انبوه عزاداران لحظهء باریدن را گوئی منتظرند لحظه ای

و پس اهیچ

پشت این پنجره شب دارد میلرزد و زمین باز میماند از چرخش پشت این پنجره یک نا معلوم

نگران من و تست

ای سرا پایت سبز دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار

ولبانت را چون حسی گرم از هستی به نوازش لبهای عاشق من بسپار باد ما را با خود خواهد برد باد ما را با خود خواهد برد

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رسم زندگی...

رسم زندگی این است

یک روز کسی را دوست می داری و روز بعد تنهاییبه همین سادگیاو رفته استو همه چیز تمام شده استمثل یک مهمانی که به آخر می رسدو تو به حال خود رها می شویچرا غمگینی؟این رسم زندگی است...

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

باتوجرقه های عاشق شدن

 

در آتشکده ی متروک قلبم

 

شعله کشید

 

ترانه های عاشقانه ام

 

با تو

 

به حقیقت رسید

 

انجماد رگهای یخ زده ام

 

در شراره آغوش سوزانت ذوب شد

 

و با تو و وجود متبرک توست

 

که می خواهم بمانم تا

 

همیشه و همیشه در کلبه ی عشق

 

میزبان نفس های عاشقانه ات

 

خواهم ماند

 

دوستت دارم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 4 هفته بعد...

بایگانی شده

این موضوع بایگانی و قفل شده و دیگر امکان ارسال پاسخ نیست.

×
×
  • اضافه کردن...